"پديده ای بنام گرونينگ" و علوم رسمی

کُنترل و بررسی پزشکی در هَيدلبِرگ و قول ارائه ورقۀ کتبی مبنی بر صحّت شفايابی ها

Brunoکارمندان بخش پزشکی در هرفورد، در دوران فعاليت برونو گرونينگ تصميم به بررسی شفاهای حاصله توسط برونو گرونينگ می گيرند. "Revue روُو" نشريۀ بدين سان، پروفسور دکتر ه. گ. فيشر، روانشناس و پزشک ماربورگی با يک اکيپ، روانه شهر هِرفورد می گردد. در آنجا شروع به مُصاحبه با شفايافتگان و بررسی شفايابی ها نموده، و با شگفتی درُستی و واقعی بودن شفايابی هائی که بر طبق روش برونو گرونينگ بوقوع پيوسته بودند را اعلام حمايت از تشکيل گروۀ متخصّصين به "روُو، " می دارد. بعد از اعلان اين خبر، نشريۀ دانشگاهی، جهت بررسی و روشن نمودن اين پديده، برمی خيزد. برای اين کار، دانشگاه هَيدلبرگ، بررسی های علمی را بعهده ميگيرد.

برونو گرونينگ با قبول اين پيشنهاد مطرح شده از سوی پروفسور فيشر، اميدوار بود که از اوليای امور به کسب مجوّز شفارسانی علنی نائل آيد.

شفايابی ها پيش روی پزشکان به وقوع می پيوندد ـ "برونو گرونينک کلاه بردار نيست"

بيست و هفتم ماه جولای ، بررسی های علمی شروع شدند. دو گروه از افراد بيمار جهت آزمودن برونو گرونينگ انتخاب شدند، دسته اوّل از بين مريضان بستری در کلينيک لودولف- کرِلِ هيدلبرگ، و دسته دوّم از بين هشت هزار بيماری که کتباً از برونو گرونينگ تقاضای کمک کرده بودند، انتخاب گشتند. قبلاً، همه انتخاب شدگان، دقيقاً از سوی پزشکان متخصّص معاينه، و علّت بيماری آنها تشخيص و ثبت گرديد. بعد از آن، بيماران را پيش برونو گرونينگ آوردند، تا او "رَوش خود" را به کار بندد. در حين شفارسانی، همواره چندين پزشک حاضر بودند، و شاهد شفايابی های شگفت انگيز و آنی می گشتند. آزمايشات و مُعاينات بعديی که در کلينيک مذبور انجام گرفت، مؤيّد شفايابی ها بود. حتی بيماران مُبتلا به امراض غير قابل علاج - مثل بشترفز(نوعی بيماری سخت روماتيسمی ستون فقرات) شفا يافته بودند.

در مُصاحبه ای که پروفسور فيشر با نشريۀ "روُو" انجام داد، برونو گرونينگ را نه فقط دغلباز نمی داند، بلکه وی را بعنوان روان طبيبی با استعدادِ فوق العاده معرفی مينمايد. او پديده برونو گرونينگ را از ديدگاه مکتبی خود ارزيابی می نمود، بدون اينکه حقِّ مطلب را ادا کرده باشد.

برونو گرونينگ از کاسبی در اين امر سر باز می زند.

قرار بود بر اين بود که نظريّه قاطع پزشکی، بعد از ارزيابی تمام نتايج حاصله صورت پذيرد. پزشکان کلينيک بعد از مُشاهدات عينی  خود به برونو گرونينگ اطمينان می دهند، که بزودی هيچ مانعی در امر شفارسانی علنی او وجود نخواهد داشت. در اين فاصله پروفسور فيشر و پروفسور وَيچزِکِر، که تمامی عملکردها و ارزيابی شفارسانی ها تحت سرپرستی ايشان انجام می گرفت، به برونو گرونينگ می گويند که آنها شفا خانۀ بزرگی خواهند ساخت، و برونو گرونينگ می تواند با آنها همکاری نموده و در امر شفا رسانی مدد نمايد، ولی به شرط اينکه انتخاب مريضان به عُهده آنها باشد.

برونو گرونينگ در اين مورد چنين گفته است: "پيشنهادات آقای پروفسور فيشر چه در رابطه با سرمايه گذاری و چه در موارد ديگر، نمی توانستند برای من قابل قبول باشند. البته در اين رابطه بارها گفتگوهائی با آقای پروفسور فيشر و ديگر آقايانی که آماده سرمايه گذاری بودند انجام پذيرفت. من اين پشنهادات را رد نمودم، زيرا که اوّلاً پَشيزی در بَساط ندارم، لذا نمی توانستم به آقای پروفسور فيشر در مورد ساختمان شفاخانه هيچ نوع ضمانت مالی داده و قادر به تقبُّل ديگر مسئوليت های مالی نيز باشم. دوّماً من هرگز در اَمرِ شفارسانی در فکر تجارت و سود جوئی نبوده ام. بدين سبب قبول اين درخواست ها برايم غير ممکن بود. بعلاوه من فقط می خواستم آنچه را که برای آن برگيزده شده ام انجام بدهم: به مُحتاجان مَدد رسانيده و دراين رابطه در خدمت پزشکان و روانشناسان باشم، و هرگز به فکر معامله و کاسبی نبوده ام."

مکتوم ماندن نظريه پزشکان، و ادامه درگيری با قوانين جاری

رَدِّ پيشنهادات پروفسورها از سوی برونو گرونينگ، موجب سردی علاقه ايشان نسبت به خواست های وی می گردد. در طول ارزيابی ها، مقُوله هائی مثل "روش شفاء" يا "طالبان شفاء" جای خود را به "معالجه"، "مُداوا" و "مريض" و غيره می دهند، و موضوع شفارسانی به حيطۀ طبِّ مکتبی سُوق داده می شود، و بدين ترتيب آنرا امری در ساحتِ درمانپزشکی جلوه داده و دوباره مُوجبات درگيری های برونو گرونينگ را با قوانين جاری درماناگری فراهم می آورند.

- در 1949 ـ درمعرض چالش آرأ و افکار عمومی

عملکردهای برونو گرونينگ در هِرفورد

Tausende

برونو گرونينگ در احاطۀ هزاران فرد بيمار و استمدادجو

مدّت ها بود که پسر نُه ساله ای بنام ديتر هُولسمان بعلت بيماری تحليل عضُلات زمين گير شده بود. هيچ کدام از پزشکان و متخصّصين قادر به علاج او نگشته بودند. بعد از اينکه برونو گرونينگ به عيادتش می رود، او از رختخواب برخاسته و شروع به راه رفتن ميکند. پس از اين شفايابی، پدر ديتر، آقای مهندس هولسمان از برونو گرونينگ تقاضا می کند که مدّتی ميهمان او باشد، تا ديگر مريضان نيز از اين موهبت بی نصيب نمانند.

برونو گرونينگ پيشنهاد آقای هُولسمان را می پذيرد. بدين ترتيب هر روز تعداد بيشتری از مردم از اين امر اطلاع يافته، و گروه گروه بسوی خانه مزبور روان می شوند. طولی نمی کشد که نام برونو گرونينگ برسر زبان ها می افتد. روزنامه ها از "طبيب معجزه گر" داد سخن می رانند، همه از عملکردهای برونو گفتگو می کنند. هزارن فرد در ميدان ويلهلم (محل اقامت برونو گرونينگ) جمع گشته و صدها نفر در جلو خانه بيتوته ميکنند.

آقای مانفرد لوتگِن هُورست، خبرنگار روزنامه "مرکور مونيخ" در بيست و چهارم ژوئن سال 1949 ضمن گزارشات خود می نويسد: "ساعت ده و نيم قبل از ظهر، وقتی که من وارد شهر هرفورد شدم، بالغ بر هزار نفر در ميدان ويلهلم، جلو خانۀ کوچک دو طبقه ای جمع شده بودند. صحنه ای بود بس تأثُر انگيز. تعداد کثيری بر روی صندلی های چرخدار نشسته بودند، و تعداد ديگری را اعضاء فاميل حَمل می کردند، نابينا، گُنگ و ناشنوا، مادران با کودکان عقب مانده ذهنی، و يا مفلوج. هر کس، از پير و جوان، می خواست خود را به جلو صف برساند. قريب صد ماشين سواری، اتوبوس، و کاميون که از جاهای دور آمده بودند، در اطراف ميدان پارک کرده بودند

فلج زدگی، زخم معده، نابينائی: "آقای گرونينگ بر من نظر افکند، و من اکنون سلامتی کامل خود را باز يافته ام."

آقای مانفرِد لوتگِن هُورست در ادامه می نويسد: من از مريضان پرسيدم: "آيا شما به بازيابی سلامتی خود توسط برونو گرونينگ باور داريد؟ آنها به علامت تأييد سرهای خود را تکان دادند. يکی از آن ها گفت: "شما می بايست ديروز اينجا می بوديد، با اينکه ديروز آقای برونو گرونينگ در استان راينلاند بودند، پنج نفر از عليلان که در صحنِ حيات روی صندلی های چرخدار به انتظار نشسته بودند، به يکبار از صندلی ها بلند شده و به خانه هايشان رفتند. شفارسانی غيابی(از راه دور) موجب شفايابی آنها در صحن اين حياط گرديد."باقی بيماران گفته آن شخص را تأييد کردند.

من به گشت خود در ميان جمعيّت ادامه داده و رُخدادهای اعجازانگيزی را که می شنيدم، تُند تُند يادداشت می کردم. شنيده های من در آنجا برای نوشتن يک کتاب کفايت می کرد. يک نفر که لباس نظامی بتن داشت، و نشان می داد که بايد از اسيران جنگی در روسيه بوده باشد، از من خواهش نمود که يک دانه از سيگارهايم را به او بفروشم. من سيگاری باو دادم. او سيگار را روشن کرده و با شوق و سرُور ادامه داد: "ببينيد، من الآن به تنهائی قادر به انجام تمام کارهايم هستم." و ضمن آن شروع به حرکت دادن و چرخاندن بازو و انگشتان و پاهايش نمود. من از او سئوال کردم که آيا او نيز توسط برونو گرونينگ شفاء يافته است؟ " آری، من در جنگ روسيه از قسمت راست بدن فلج شدم. آقای گرونينگ به من نظری افکند، و من سلامتی خود را الآن بازيافته ام، و باور کردن اين حالت هنوز هم برايم مُشکل است، همه اش مثل يک رويأ می نمايد." در حين اين صُحبت، با خوشحالی اعضای بدنش را تکان می داد.

بعد از آن من متوجّه گروهی که دور يک خانم چهل ساله جمع شده بودند، گرديدم. آن خانم می گفت: " من هم توسط آقای برونو گرونينگ شفاء يافتم. بدنم پُر از غُده های ريز و درشت بود. هر روز لاغرتر می شدم، از فَرط درد خواب نداشتم. [...] وقتی که آقای گرونينگ نظرش به سوی من جلب شد، چنان احساس کردم که گوئی غُده ها دارند همچون سنگ پاره هائی به زمين فرو می ريزند. از آن وقت به بعد ديگر دردی نداشته ام، و وزنم نيز مرتباً بالا می رود، و عکسبرداری(پرتو نگاری) بعدی که از من بعمل آمد، از بين رفتن کامل غُده ها را نشان می داد. من خودم را با پروندۀ بيماری يی که داشتم جهت معاينه و بررسی به کميسيون پزشکی(اکيپ پزشکی ای که جهت بر رسی شفايابی ها تشکيل يافته بود) معرفی کردم. آنها از اين رويداد بسيار شگفت زده بودند.

ولی اينکه چيزی نيست، هفته قبل يک مرد نابينا اينجا، در محوّطۀ حياط ايستاده بود. او از چندی قبل، شب و روز جهت تماس با برونو گرونينگ انتظار می کشيد. من چون اغلب به اينجا می آيم، او را بارها در اين محل در حال انتظار ديده بودم. من هر بار از ديدن او متأثر می شدم. يکبار او را به غذا دعوت کردم. ولی او قبول نکرد و گفت: "من نمی خواهم آن لحظه  را که آقای گرونينگ می آيند، از دست بدهم." من برايش نان و خوردنی آوردم، و باو گفتم که موقع بازگشت ترتيبی می دهم که يک نفر او را به ايستگاه قطار برساند. او در جواب من گفت: "من به تنهائی به ايستگاه خواهم رفت و به کمک کسی احتياج نخواهم داشت. "و بعد، من با چشمان خودم ديدم، وقتی که آقای گرونينگ آمد، آن مرد جوان فرياد نمود: " من می بينم، من می توانم ببينم!" پرده ای که جلو چشمش بود، کنار رفته بود. او شکل و رنگ کيف مرا به من شرح داد. و گفت: "آنجا يک ماشين دارد رد می شود و شمارۀ پلاک آن را تشخيص داد" و به تنهائی به ايستگاه راه آهن رفت. همه از فرط شوق و خوشحالی گريه می کردند."

منع شفارسانی از سوی مقامات دولتی و مسئولان پزشکی

طولی نمی کشد، که مأموران دولتی، بويژه مأموران وزارت بهداری، شروع به تفحُص در اين مورد می نمايند. شُورائی بدين مُناسبت تشکيل داده و از ادامۀ شفارسانی های برونو گرونينگ جلوگيری می کنند. تعدادی از پزشکان سرشناس که به دشمنی با برونو گرونينگ برخاسته بودند، از تمام امکانات خود جهت جلوگيری از فعاليّت های برونو گرونينگ بهره می گرفتند. آنها در ضمن، با طرح های پيش ساخته، خواهان تشکيل کميسيونی جهت بررسی علمی کارآئی و شفارسانی برونو گرونينگ می شوند. دليل اين ممنوعيت ساختگی را می توان در گفته يکی از پزشکانی که عَلَمِ مُخالفت با برونو گرونينگ را برافراشته بود، به صراحت مشاهده نمود: "گرونينگ هر سَنَد و دليلی هم که بيآورد، موفق به دريافت اجازه شفاء رسانی نخواهد شد." " تماس گرفتن و مُراوده با برونو گرونينگ اهانت به شأن پزشکان است" در آخر ماه ژوئن وی مجبور به ترک هِرفورد گرديد. و تمامی مساعی او جهت کسب اجازۀ شفارسانی بی ثمر ماند.

تاريچه و مراحل بارِز زندگی برونو گرونينگ

آمادگی جهت فعاليت های آتی

Bruno

تحميل دوران آموزشی و ناتمام ماندن آن

او بعد از اتمام کلاس پنجم ابتدائی، در يک مدرسۀ بازرگانی اسم نويسی کرد. ولی دو سال و نيم بعد، آن مدرسه را، بنا به خواست پدرش ترک نمود. پدرش استادکار امور بنّائی بود و مُصرّاً می خواست که برونو گرونينگ نيز در يکی از بخش های امور ساختمانی دوره ببيند. لذا برای او جائی برای آموختن رشته نجّاری ساختمان دست و پا نمود. ولی برونو اين بار نيز موفق به اتمام دوره آموزشی نشد. تلاطمات و بُحران اقصادی بعد از جنگ جهانی اوّل، مَجال اين کار را به او نداد. سه ماه قبل از خاتمه دورۀ نجّاری، شرکتی که برونو در آنجا مشغول فراگيری اين فنّ بود، به علت کسادیِ کار اعلام ورشکستگی نمود. بعد از آن، برونو گرونينگ برای تأمين معاش، دست به کارهای مختلفی زد. آقای اگون آرتور شميت در خاطرات خود از اين دوران چنين می نويسد:

"به هر کاری که دست می زد موفق می شد

"در گزارشاتی که از همکاران مختلف او بدست من رسيده، چنين منعکس است که برونو در انجام کارهای محوّله قابليّت خاصّی از خود نشان می داده، هر چيزی را به راحتی تعمير می نمود، می خواست ساعت باشد، و يا راديو و يا فلزکاری. بخصوص درکارهای تکنيکی و فنی استعداد خاصی از خود بروز ميداد. او از انجام کارهای سنگين، مانند باراندازی در اسکله و نظاير آن نيز ابائی نداشت، و گوئی او می بايست با گُذار از اين همه پيچ و خم ها، با شرايط مختلف کاری و اجتمائی آشنائی يافته و جهت امور والائی آماده گردد. يک ضرب المثل کُهن چينی می گويد: " کسی که هرگز از منجلابی نگذشته باشد، قادر به گام نهادن به ساحتِ پاک الهيات نخواهد بود." گزارشات فراوانی از همکاران برونو گرونينگ گردآوری شده، از جُمله در يکی از گزارشاتی که چندی پيش به دست من رسيده، يکی از همکاران قبلی او می نويسد که به مدّت يک سال با برونو همکار بوده است، و برونو بعنوان بهترين همکار، و بعنوان يک فرد صادق و وارسته، هميشه درخاطر او زنده خواهد ماند."

ازدواج و مُعضلات خانوادگی

او در سن بيست و يک سالگی ازدواج نمود. همسر او هرگز تفاهمی نسبت به برونو نشان نمی داد. همسرش همواره سعی می کرد که برونو را در تنگنای محضورات خانوادگی قرار بدهد، و اشتياقی به شفايابی ها نشان نمی داد، و آن را حاصل وَهم و خيال تلقی کرده و بی اساس می پنداشت. هر دو پسر برونو، متولد سال های 1931 و 1939 ميلادی، در سن نه سالگی بدرود حيات گفتند. همسر برونو، خانم گِرترود، با وجود شفايابی تعداد کثيری از مردم، به قدرت شفارسانی شوهرش و به کرامت اعطا شده به او، اعتقاد نداشت. او فقط به پزشکان مکتب ديده اعتماد می کرد، و بچه ها را نيز مآلاً، و مُنحصراً تحت معالجه و درمان پزشکان قرار داده بود. و امّا مساعی پزشکان بی نتيجه ماند، و فوت هر دو کودک در بيمارستان بود، هارالد در سال 1940 در دانچيگ(لهستان) و گونتر در سال 1949 در ديلنبورگ (آلمان) فوت نمودند. سال ها بعد نيز هر گاه اين خاطرات تلخ بياد برونو می افتاد، و از فرزندانش صحبت می نمود، اشک در چشم هايش حلقه ميزد.

چنين مُقـدَّر شده بود، که او هر دو جنگ جهانی را از نزديک ببيند، و تمامی نامُلايمات و تجرُبه های تلخ را از سر بگذراند، تا اينکه تصويری عينی از زندگی انسان ها بدست آورده و احساس عميق تری را نسبت به دردمندان در خود به پروراند.

کمک به جای شليک ـ در جبهه جنگ و اسارت

او در جنگ جهانی دوم، در سال 1943 ميلادی به خدمت سربازی احضار شد. اظهارات برونو گرونينگ مبنی بر اينکه او هرگز به سوی کسی تير خالی نخواهد کرد، باعث در گيری او با مسئولان امور گرديد، و کم مانده بود که کار به دادگاه نظامی بکشد. او به جبهه فرستاده شد. در جبهۀ روسيه بعد از زخمی شدن، به اسارت درآمد، و بعد از بازگشت از اسارت، بهمراۀ ديگر آلمانی های لهستانی در سال 1945 ميلادی از آن کشور اخراج گرديد، و جزو آوارگان جنگی، به آلمان آمده، و در غرب آن کشور سُکنا گزيد.

در دوران جنگ نيز آروزی کمک به همنوع رهنمود او در زندگی روزمره اش بود. حتّی در جبهه نيز از هر فرصتی جهت ياری به همقطاران سرباز خود و همچنين به افراد غيرنظامی استفاده می نمود.

در يک دهکده روسی، برای ساکنان آن که بخاطر قحطی در حال تلَف شدن بودند، امکان استفاده از ذخيره های غذائی ارتش را فراهم آورد. در دوران اسارت، بعد از تلاش های زياد موفق به دريافت تن پوش های بهتری به همبندان خود گرديد. او موجب شفای تعداد کثيری از افراد که بعلت کمبود ويتامين و مواد پروتئينی بيمار گشته بودند، گرديد. او در جبهه های جنگِ خانمانسوز، بسوی کسی تير خالی نکرد، بلکه برعکس باعث نجات و شفاء تعداد کثيری از همنوعان خود گرديد.

جدائی از همسر، و روآوری به سوی انسان ها

در دسامبر سال 1945، بعد از بازگشت از اسارت، در شهر ديلِنبورگ(آلمان) زندگی نوينی را پايه نهاده، و بعد از جابجا شدن در آن شهر، خانوادۀ خود را نيز بدان شهر آورد. اما بعد از فوت دوّمين پسرش، عِناد ورزی های همسرش، و سعی او در تخطئه نمودن فعاليت های شفارسانی برونو گرونينگ، باعث جدائی آن دو از هم گرديد. برونو گرونينگ با کرامات و نيروی شفادهی که به او اعطا شده بود، خود را موظّف ميديد، همه امکانات خود را در اَمرِ مَدد رسانی و خدمت به همنوعان خود بکار گيرد. او می گفت: "من متعلّق به فَرد و يا افرادِ خاصّی نيستم، بلکه تعلُّق من به کُلِّ بشريّت است.

در اوايل سال 1949، راه برونو به منطقه رُور(آلمان) افتاد. به مرُور، گزارشات و تعريف های افرادی که توسط برونو گرونينگ شفا يافته بودند، موجب توجّه بيشتر مردم نسبت او می گرديد. او مرتباً در راه بود و هرجا که بيماری بود و از او طلب استمداد می شد، حاضر می گشت. در اين زمان، فعاليّت های او طيف محدودی را در بر می گرفت، تا اينکه در مارس سال 1949، مهندسی از شهر هرفورد، از او دعوت و خواهش نمود، تا از پسر بيمار او نيز عيادت بعمل آورَد.

دوران کودکی و نوجوانی

کُتک می خورد، و مورد استِهزأ قرار می گرفت، قابل درک برای ديگران نبود، قبول کرده بودند که وی کودکی ست سوای کودکان ديگر

Bruno Gröning wurde am 31. Mai 1906 in Danzig-Oliva als viertes von sieben Kindern geboren

گُريز از يک مُحيط ناسازگار و اطرافيان سنگدل، رو نهادن به سوی طبيعت: "در آنجا(درطبيعت) من خدا را درمی يافتم."

برونو گرونينگ در سی ام ماه مه سال 1906 ميلادی در دانچيک ـ اوليويا (لهستان) چشم به جهان گشود. او چهارمين فرزند از هفت فرزند آقای آگوست و خانم مارگارِته بود. والدينش در همان دوران طفوليت برونو، متوجّه حالت استثنائی فرزند خود شده بودند، از جُمله متوجّه شده بودند که چگونه حيوانات گُريزپا مانند خرگوشان و آهوان وحشی ناگهان به سويش می آيند و وی آن ها را نوازش می کند.

با رُشد و بالارفتن سن، غرابت مُحيط زندگيش برای وی آشکارتر می گشت. برونو گرونينگ يک بار تعريف می کرد که گاهاً وی را در خانه چنان کتک می زدند که بدنش کبود می شد. و می گفت، اين کتک ها موجب درد نمی شدند، ولی او همواره احساس می کرد که وی را درک نمی کنند.

برونوی کوچولو، دلخَسته از سَختدِلیِ اطرافيان، در هر فرصتی که می يافت، رو به طبيعت می نهاد. او کشش عجيبی به حيوانات و نباتات پيدا کرده بود، و در ميان آنها احساس آرامش می نمود. او غالب اوقات، ساعت ها در جنگلی که در نزديکی خانه شان قرار داشت، به سر می بُرد.

برونو گرونينگ در مورد عُزلت های دوران کودکی خود در جنگل چنين می گويد: "در آنجا نزديکی خاصّی به خدا پيدا می کردم. حضور خدا را در هر بوتّه ای، در هر درخت، در هر حيوان، و حتّی در هر سنگی، درمی يافتم. بدون اينکه زمان را حسّ بکنم ، می توانستم ساعت ها در هر نقطه ای از جنگل تأمل نموده و در بَحر خلقت الهی غوطه ور گردم. و در اين حال عالم باطن من تا بيکران ها گسترش می يافت."

او هرگز با کسی گلاويز نمی شد، و در کشمکش ها، دعوا و مرافعه های بچه ها شرکت نمی نمود، لذا بدين خاطر، اغلب اوقات مورد استِهزا و شماتَت قرار می گرفت، و يا حتّی به خاطر دارا بودن اين طينت خاصّ و غيرمعمول، کُتک هم می خورد، ولی باز هم، دست بر روی کسی بلند نمی کرد.

شفارسانی ها مورد استقبال مردم قرار می گرفت

به مُرور، ويژگی خاص برونو گرونينگ که بعدها موجب اشتهار وی گشت بيشتر و بيشتر جلوه گر می گرديد. در پيش او انسان ها و حيوانات سلامتی خود را باز می يافتند. در جنگ جهانی اوّل، در هر فرصتی به مريضخانه های صحرائی، سر می زد، و هر بار مورد استقبال قرار می گرفت. سربازان مريض و زخمی در کنار او احساس آرامش می کردند، و حتّی بعضی از آن ها، سلامتی خود را دوباره باز می يافتند. همسايگان و اهل محلّ، در موقع بيماری، از مادر برونو خواهش می کردند که او را با خودش به خانه آن ها بيآورد. اهل فاميل و آشنايان همواره از اين استعداد خارق العاده برونوی کوچولو مُستفيض می شدند.

سعی در خودکفائی و استقلال

برونو گرونينگ در خاطرات خود در اين مورد چنين می نويسد: " حتی در دوران خردسالی، افراد بيمار، در اثر حضور من، بهبودی خود را باز می يافتند. و هر گاه داد و بيداد و مرافعه ای رُخ ميداد، مردم، چه خُرد و چه بزرگ، با شنيدن کلمات من از دعوا و مرافعه دست برداشته، و ساکت و آرام می شدند. من در کوچکی متوجّه شده بودم که حيوانات وحشی و گريزپا، و يا خطرناک، از من نمی رَمَند، بلکه کُرنش کرده، و رام می گردند. از اين نظر بين من و ديگر اعضاء خانواده رابطه غريبی حُکمفرما بود. بدين خاطر سعی داشتم که در اولين فرصت، زندگی مُستقلی برای خود دست و پا نموده، و از محيط پر از سؤتفاهمات خانوادگی بيرون بيايم."

برونو گرونينگ (1906 الی 1959)

بر. اانسانی خارق العاده در چالش افکار عمومی

Bruno Gröning in Herfordدر سال 1949 ميلادی ، يك شبه نام برونو گرونينگ بر سر زبان ها افتاد . جرايد، راديوها و اخبار هفتگی در سينما ها شروع به گزارش نمودند. ماه ها افكار عمومی در آلمان، بشدّت متوجّه حوادثی بود كه در حول و حـوش او كـه به "طبيب معجزه گر" معروف شده بود ،‌ رُخ می داد. فيلم سينمائی تهيه شد، كميسيون بررسی علمی تشكيل گرديد، و در سطوح بالای دولتی كُميته هايی در مورد اين پديده ايجاد گشت. وزير امور اجتمائی وستفالين ( يكی از ايالات آلمان فدرال)، برونو گرونينگ را بر طبق نظام درمانگری تحت پيگرد قانونی قرار داد. برعكس، نخست وزير ايالت بايرن ، معتقد بود: "پديده استثنائی و خارق العاده ای همچون برونو گرونينگ را نبايستی در بند پاراگراف ها گرفتار نمود." وزارت داخلۀ ولايت بايرن عملكردهای برونو گرونينگ را خدمتی رايگان و آزادانه در راستای مهر وَرزی به همنوعان ارزيابی می نمود.

در تمام اقشار ملّت آلمان بحث هايی حادّ و متناقض، در مورد برونو گرونينگ شُعله ور گشته بود. امواج احساسات به شدّت در تلاطم بود. همه جا، بين روحانيون، پزشكان، خبرنگاران، قُضّات، سياستمداران و روانشناسان صحبت از برونو گرونينگ بود. برای بعضی ها شفايابی های معجزه آسا رحمتی بود از جانب باری تعالی، و برای بعضی ها چيزی بيش از شارلاتان بازی نبود. معذالك واقعيّت شفايابی ها از طريق تحقيقات پزشكی مُحرز و تأييد گرديد.

يک کارگر ساده تحت توجهات بين المللی

برونو گرونينگ به سال 1906 ميلادی در شهر دانچيگ ـ لهستان چشم به جهان گشود. بعد از جنگ دوم جهانی، بهمراه ديگر آلمانی ها از لهستان اخراج و در آلمان غربی سُكنا گزيد. جهت امرار معاش، در مشاغل مختلفی از جمله بعنوان نجار،‌ كارگر كارخانه، كارگر ساختمانی، بارانداز بندر به كار پرداخت. اكنون توجّه عموم معطوف به او گشته بود. خبر شفارسانی های معجزه آسای او در مجامع جهانی (بويژه جهان غرب) پخش می گرديد. از خيلی از ممالك، مريضان سراغش را می گرفتند، نامه می نگاشتند و يا با پيشنهادهای قابل توجّه و چشمگيری دعوتش می كردند. دَه ها هزار جوياگر شفا به سوی مناطقی که وی به شفارسانی می پرداخت، رو می نهادند،انقلابی در طبّ داشت تكوين می يافت.

درگيرِ ممانعت ها، محاکمات دادگاهی و همکاران سودجو.

وامّا نيروهای مخالف نيز بی كار ننشسته بودند. آن ها با تمام قوا در صدد جلوگيری از عملكردهای وی فعاليت می کردند. مُمانعت ها و جريانات و محاکمات دادگاهی هيچ موقع فروکش ننمود. عداوت برخی از گروه های با نفوذ اجتماعی، و از سوی ديگر نادانی و دُنياپرستی و مال دوستی برخی از همکاران ناراستِ وی، به وَجهِ ناروايی موجب محدودتر شدن حيطۀ خدمات بی شائبه او گرديدند. روزی كه برونو گرونينگ در ماه ژانويه سال 1959 ميلادی در پاريس زندگی خاكی را به درود می گفت، هنوز پرونده بازی های دادگاهی با حدّت تمام در جريان بود. پرونده ها بسته شد، و هرگز رأی نهائی صادر نگرديد. و خيلی از پرسش ها بی پاسُخ ماند.

فیلم مستند

فیلم مستند:
"پدیده برونو گرونینگ"

برنامه سینماها در شهرهای بی شمار دنیا

چاپخانه گرته هویزلر

چاپخانه گرته هویزلر:
مجموعه بزرگی از کتاب ها، مجلات، سی/دی ، دی وی دی و تقویم

fwd

دانشمندان به گفتگو می نشیند: دیدگاه های جالب در مورد طریقه برونو گرونینگ