Presseartikel von damals
انقلاب در طبّ؟
در اثر تعصبات و ناشکيبائی هائی گروهی از پزشکان، مراجع دولتی ايالات شمال آلمان از ادامه فعاليت های برونو گرونينگ، اعجازگر هِرفوردی که در ماه مه و ژوئن سال 1949 به هزاران بيمار علاج ناپذير ـ طبق شهادت خود آن ها ـ شفاء رسانده بود جلوگيری نمود. سوّم ماه مه سال 1949 اوليای امور ادامۀ شفارسانی از سوی برونو گرونينگ را ممنوع اعلام کردند. از بيست نهم ماه ژوئن، برونو گرونينگ در مجامع عمومی ظاهر نشده است. البته برونو گرونينگ نه ناپديد شده، و نه موضوع شفارسانی های اعجاز آميز وی مکتوم خواهد ماند. زيرا برونو گرونينگ در اثر امکاناتی که نشريۀ رِوُو فراهم آورده، قادر خواهد بود قدرت شفارسانی خويش را در معتبرترين کلينيک موجود در کشور، تحت نظر پزشکان و متخصّصان بی طرف به مَنصَّۀ ظهور برساند. در اثر اقداماتی که از سوی نشريۀ رِوُو به عمل آمده، برونو گرونينگ می تواند در پيش روی دانشمندان و متخصصين علوم پزشکی ثابت نمايد که وی قادر به رفع بيماری های علاج ناپذير می باشد. نشريۀ رِوُو از امروز اقدام به انتشار نتايج صد و پنجاه موردی که تحت پوشش علمی انجام يافته اند، می نمايد. اين گزارشات را آقای بُنگارتس و آقای لاوکس، دو حبرنگار نشريۀ رِوُو در معيّت پزشک و روانشناس معروف آقای پروفسور دکتر فيشر برای شما تهيّه نموده اند.
طرح نشريۀ روُو
نشريۀ روُو امروز دست به انتشار گزارشاتی می زند که محتوای آن فراتر از محدوه معمول خبری می باشد. محور اصلی اين مقالات مربوط به مرد ساده و بی تکلُّفی به نام برونو گرونينگ می باشد که در عرض چند ماه گذشته از شهرت فوق العاده ای برخوردار گشته است. وی در هرفورد و ديگر شهرهای آن منطقه به طور معجزه آسائی بهبود و شفايابی هزاران مريض را که بيماری هايشان علاج ناپذير تشخيص داده شده بودند موجب گشته است. بعد از دوران جنگ جهانی، از نظر اجتماعی هيچ سياستمدار، هيچ اقتصاددان و دانشمند و هنرمندی بسان برونو گرونينگ تأثير گُذار نبوده است. حتّی تأثيرات وی در مجامع ديگر، نظير انگلستان و آمريکا ـ در اثر گزارشات هيجان انگيزی که حاوی اظهارات متکبرانه مخالفان، و شهادت و تأييد شاهدان عينی و شفايافته گان بوده است ـ کاملاً محسوس می باشد. منشاء نظريّات تحقيرآمير را شايعات بی پايه و اساس و حکايات در هم و متضاد تشکيل می دهند. اين شايعات همواره فاقد پايگاه علمی و يا واقعی بوده، و از نظرات سؤ، نادانی، و پيش داوری های خصمانه نشأت يافته، و در ضمن، حاکی از نادانی و بی اطلاعی از مُعضلات پزشکی که تا کنون مکتوم مانده بود و يک شَبه با ظهور گرونينگ بر ملاء گشته است، می باشد.
کارکنان بخش پزشکیِ نشريۀ روُو در يک رابطه ديگر مُدّت ها بود که خود را با موضوع روان و بررسیِ بيماری هائی که اکثراً دارای عوامل روانی می باشند، مشغول داشته و در اين رابطه از تحقيقات شايان توجهی که در برخی از کشورهای غربی انجام پذيرفته و گسترده تر از تحقيقات انجام يافته در دهه گذشته در آلمان بوده، بهره مند بوده اند. لذا در مورد برونو گرونينگ نه فقط فرد برونو گرونينگ به عنوان "طبيب معجزه گر" مطرح بود، بلکه موضوع روان و اهميت فوق العاده آن و عامل روانی بيماری ها، و در نظر گرفتن و بهره گيری از آن در معالجه امراض از طريق رواندرمانی که در اثر فعاليت های گرونينگ به ميان آمده است نقش بسزائی ايفأ می کند. برونو گرونينگ پديده ای در ساحَت رواندرمانی گشته است. بدين سبب ، زمانی که در جلو منزلگاه برونو گرونينگ بعضی روزها بالغ بر شش هزار نفر با شور و غوغا جمع می آمدند، نشريه رِوُو تصميم به اجرای برنامه ای گرفت که خارج از عُرف روزنامه نگاری بود.
در اين فاصله تضاد و اختلاف بين طرفداران بی شمار و مخالفان معدود ولی پُرنفوذِ گرونينگ به طور غير قابل تحمُّلی اوج يافته بود. يک کميسيون پزشکی و اوليای امور شهر هرفورد تصميم خود مبنی بر مُمانعت از ادامۀ شفارسانیها را به مرحلۀ عمل در آوردند. البتّه در هرفورد، هامبورگ، و ساير شهرهای شمال آلمان هزاران بيمار همچنان چشم به راه کمک ها و شفارسانی های مرد معجزه گر بودند. در چنين اوضاعی مراجع رسمی دولتی در قبال پديده گرونينگ عميقاً مُستأصل و وامانده بودند و قادر به اتخاذ تدبيری درست و همه پسند نشدند. همه شواهد نشانگر مسيری ناهموار و پُر سنگلاخ و ناميمونی بود که می بايست اين پديده خارق العاده می پيمود و به احتمال قوی از برای وی سرانجامی غم آلود در پی داشت. آيا استکاکات و تضادهای آشتی ناپذير جبهه معتقدين و جبهه مخالفان موجبات اضمحلال برونو گرونينگ را فراهم نخواهند آورد؟ آيا برخی افراد سودجو و فرصت طلب که خود را در قالب "حاميان" برونو گرونينگ به وی نزديک ساخته و از وجود اين مرد شريف هدفی جُز ثروت اندوزی ندارند، دست آويزی برای مخالفان جهت ملوّث نمودن نام وی نخواهند بود؟ و يا اينکه يک کميسيون علمی پزشکی آمادگی خود را برای بررسی استعدادهای شگرف گرونينگ اعلام نموده و امکان به ظهور رساندن اين قابليت ها را ـ تحت نظارت متخصصين ـ به وی خواهد داد؛ ناگفته نماند که امروزه در آمريکا هر کلينيک بزرگی بی چون و چرا آمادگی خود را ـ حتّی به خاطر اهداف صِرفِ پژوهشی ـ جهت بررسی اين پديده اعلام می داشت و برای برونو گرونينگ امکان نشان دادن قابليت هايش را در يک چار چوب علمی فراهم می ساخت. بعد از مُذاکرات و مُباحثات بی حاصلی که در اواخر ماه ژوئن انجام گرفت، بيم خُرد گشتن برنو گرونينگ می رفت. برای ميليون ها بيمار و مصيبت زده اين سئوال که آيا بالاخره قابليت بی نظيرِ روان آرا و شفاء آور برونو گرونينگ از سوی مقامات دولتی تأييد خواهد شد، و يا اينکه بر وی مُهر کلاهبردار و عوام فريب خواهند کوفت، و عملکردهايش را شالاتانبازی معرفی خواهند کرد، بی جواب مانده است. .
در اين مقطع زمانی بود که نشريۀ روُو تصميم گرفت هِيئت ويژه ای مُتشکّل از هِلموت لاوکس، هَينچ بونگارتس، و پزشک و روانشناس ماربورگی پروفسور دکتر فيشر را به منطقه شمال آلمان رهسپار سازد. اين هيئت مأمور شده بود برونو گرونينگ و رَدِ پای وی را که در حال مَحو شدن بود پيدا نمايد. و سپس در بررسی دقيق و گسترده ای مواردی را که شخص برونو گرونينگ در شفايابی انسان ها دخالت داشته است از نزديک مُطالعه و خود را از قدرت شفارسانی وی مُجاب ساخته و همچنين مواردی را که احتمالاً موفقيتی در پی نداشته اند را نيز بررسی بنمايد. و در صورت مُثبت بودن نتايجِ بررسی های اوّليه، تصوير جامع تر و دقيق تری از شخص برونو گرونينگ و مناسبات و روابط وی بدست بيآورند. در صورت مُتقاعد شدن از استعداد خارق العاده برونو گرونينگ، هيئت مذکور مُوظّف گشته بود، که وی را از اِعمال نفوذ های احتمالی برخی از اطرافيانش خلاصی داده، و از ميان در گيری های خفه کننده موجود بين معتقدين و پزشکان و دستگاه های دولتی، راه را بر وی گشوده و هموار سازد. در اين راستا، قرار بر اين بود که بعد از کسب موافقت برونو گرونينگ، وی در يک نقطه نامعلوم و دور از دسترس مردم استقرار داده شود. و همزمان با آن، هيئت وابسته به نشريۀ رِوُو توافق يکی از کلينيک های مُعتبر آلمان را جهت همکاری جلب بنمايند. در آنجا می بايست به برونو گرونينگ، تحت نظر متخصّصان امکان نشان دادن قابليّت هايش داده می شد. در صورت موفقيّت، می بايست ادامۀ شفارسانی برای وی مُمکن می گشت.
بيست و هشتم ژوئن 1949 برنامۀ مذبور به مرحله اجرا در آمد که با مُشکلات عديده و مجاجراجوئی ها و شگفتی های فروانی همراه بود. با وجود اين، هيئت اعزامی نشريۀ رِوُو توانست ـ به خاطر اهميّت موضوع ـ بدون جلب افکار عمومی بدين مُهم جامۀ عمل بپوشاند، به طوری که تا به حال کسی از اين پژوهشگری ها مُطّلع نگشته است. برای عموم، برونو گرونينگ از ساعت بيست و سه و چهل و پنج دقيقه روز بيست و نهم ژوئن 1949، ناپديد می شود. اکنون نشريۀ رِوُو بعد از دريافت گزارشات خبرگزاران و پزشکان مربوطه، دست به انتشار پيشنه و سيرِ بزرگترين و شگفت انگيزترين آزمايش و بررسی های پزشکی يی که تحقق آن از سوی يک نشريه تا به حال بی سابقه بوده است، می پردازد.
برونو گرونينگ: پديده های خارق العاده يک روانطبيب
به قلم هِلموت لاوکس، و هينچ بونگارتس، تحت سرپرستی علمی پروفسور فيشر
در پی ردپاهای برونو گرونينگ مواضع پزشکان
Die Einstellung der Ärzte
ما در بيست و نهم ژوئن، درست روز ناپيدا شدن برونو گرونينگ در هامبورگ، سفر خود را آغاز نموديم. حسِّ کُنجکاوی ما دو خبرنگار بشدّت بيدار شده بود. پروفسور فيشر خويشتن دار تر می نمود، ولی وی نيز قادر به پوشاندن کُنجکاوی خود آنچنان که مطلوبش بود، نمی شد. وی مُصمّم بود، در مورد برونو گرونينگ سيستماتيک پيش رفته و با بررسی های موشکافانه به رأيی مُسَجَّل دست يابد. رابطه ما با پروفسور فيشر از همان روز اوّل بسيار دوستانه بود. او مَدراج متداول علم پزشکی را پُشت سر داشت. وی بعنوان يک پزشک دانشگاهی قادر بود با دسترسی به مدارک و نتايج آزمايشگاهی، روند ( وخيمتر شدن، و يا بهبود يابی) بيماری را تشخيص بدهد. از سوی ديگر وی روان شناس بود و در روانکاوی( تحقيق در امور روانی) و رواندرمانی تبحُّر داشت. شيوه برونو گرونينگ می بايست از ساحتِ رواندرمانی نشأت گرفته باشد. ولی اين احتمال نيز وجود داشت که از قدرت و نيروئی که برای علم روانشناسی تا به امروز ناشناخته مانده است، بهره مند می شود.
عصر روز بيست و نهم ماه ژوئن وارد شهر بيلِفِلد شديم. بر حسب تصادف با پروفسور شُرش، يکی از همکاران پيشين پروفسور فيشر، که اکنون سرپرستی دارالشفاء شهر بِتِل را عهدار بود، مُلاقاتی دست داد. پروفسور شُرش يکی از اعضاء کميسيون پزشکی يی بود که جهت ممنوعيت شفارسانی های برو برونو گرونينگ رأی صادر نموده بود، و پروفسور شُرش در تصويب اين رأی نقش تعيين کننده ای داشته است. وی در وَهله اوّل، اصلاً حاضر به ديدار ما خبرنگاران نبود. او فقط پروفسور فيشر را به حضور پذيرفته و در باره برونو گرونينگ چنين اظهار نظر می نمايد: " او يک فرد کاملاً بی فرهنگ و نازل و بی سر و پائی است، و در ضمن فاقد هر گونه جذبه و تجلّی معنوی است." برای کسانی که اصطلاح "تجلّی معنوی" نا آشناست، بايد گفته شود که در بين دانشمندان تحت اين عنوان "اعتقاد به رسالت روحانی" مفهوم می شود. شُرش بر اين عقيده بود که بيانات برونو گرونينگ در رابطه با رسالت روحانی که بارها در شهر هرفورد و يا در جاهای ديگر به زبان رانده است، شُعبده بازی و تأتری بيش نبوده، و وی صِرفاً از روی خودپرستی و خونمائی به اين عمل دست يازيده است. شُرش برای اتقان گفته های خويش ارزيابی يک گرافولوژ(خط شناس) را پيش روی ما گذاشت. رفتار پروفسور شُرش نشان می داد که وی به هيچ وجه علاقه ای به اين موضوع ندارد. وی آدم چاق و بی تکلّفی بود و چنين می نمود که حاضر به شنيدن نام برونو گرونينگ نمی باشد. از قرار معلوم وی شخصاً با برونو گرونينگ برخورد نداشته، و گفتار و نظريّاتش صِرفاً بر اطلاعاتی که بدست آورده بوده است مُبتنی است. وی در ادامه صحبت های خود گفت که جهت کسب نظر قاطع بهتر است که شخصاً به تحقيقات خود در اين مورد ادامه بدهيم.
پروفسور دکتر وُلف، رئيسِ بيمارستان دولتی شهر بيلِفِلد، به اين مسئله برخوردی بی تعصبانه تر داشت و معتقد بود که در مورد برونو گرونينگ می بايست بدون قيد و شرط پی گيری می شد. او در ضمن خاطر نشان ساخت که به برونو گرونينگ پيشنهاد شده بود که قابليّت خود را در آن کلينيک در معرض پزشکان به ثبوت برساند، ولی وی از چنين پيشنهادی استقبال ننموده است. آيا می شود به مردی که پزشکان به عملکردهايش با شک و ترديد و سؤنظر می نگرند، رد پيشنهادات ايشان را مبنی به نشان دادن قابليّت هايش، ايراد گرفت.
طبيعاً اکنون اين سئوال برای ما مطرح شده بود که چرا برونو گرونينگ از چنين پيشنهاد و نظارت علمی و کلينيکی پزشکان طفره رفته است؟ آيا برونو گرونينگ به بی طرفی و صداقت پروفسور وُلف ترديد داشته است؟ با کمال تأسُّف، چند هفته بعد، زمانی که پروفسور فيشر موجبات نظارت علمی بر شفارسانی های برونو گرونينگ را در بيمارستان دولتی بيلِفِلد فراهم می آوُرد، متوجّه شده است که پزشکان آن بيمارستان که به ظاهر از پيشنهاد پروفسور فيشر استقبال نموده بودند، چگونه در حال گُستردن دام برای گرونينگ هستند، و هدفی جُز بی وِجه نمودن و نابود کردن برونو گرونينگ ندارند. آن ها بيماران مُشرف به مُوت که به هيچ طريق اميدی به زنده ماندنشان نبود را جهت اين آزمايش کانديد کرده بودند. لذا پروفسور فيشر اجباراً از تشکيل هيئت علمی بيمارستان و نظارت و ارزيابی های ايشان در باره متُد گرونينگ چشم پوشی می نمايد.
علاوه بر آن، دکتر ديس، پزشک قانونی شهر دِتمولد، شخصاً به برونو گرونينگ گفته بوده که هر چه قدر که در اثبات صحّت اعمال خود بکوشد، بی ثمر خواهد ماند، زيرا به هر طريق از ادامه عملکردهای وی جلوگيری بعمل خواهد آمد. پروفسور فيشر در شهر هرفورد تلفناً با دکتر ديس تماس گرفته و از وی در اين باره سئوال نمود. دکتر ديس گفته بالائی خود را شخصاً تأييد کرده و اضافه نمود که برداشت ناخوشآيندی از گرونينگ داشته است. دکتر دِيس فردی بود پُر از تکبُّر و نخوت پزشکی و بسی خود راضی.
بدين ترتيب می بايست برونو گرونينگ هر گونه اعتماد به مواضع عينی و صادقانه پزشکان را نسبت به خود از دست می داده است، و بر مبنای همين ناروائی ها بوده که وی از پيشنهادات آنان به حضوريابی در کلينيک و به بُوته نهادن قابليّت خود سر باز زده است. شمِّ بيدار مردی صديق و بی پيرايه، اهداف ناجوانمردانه پزشکان و دَسيسۀ آنان را حسّ کرده بوده است.
سيل بيماران مبتلاء به امراض مُزمنی که ريشه روانی دارند
ما در تاريخ سيُم ژوئن در ايالت نوردهَيم وِستفالِن کار خود را شروع نمويم و سپس به پيشرَوی خود بسمت هامبورگ و مناطق همجوار آن ادامه داديم. در طول اين سفر، به بازيابی و بررسی مريضانی که گويا توسط برونو گرونينگ نائل به شفاء شده بودند، پرداختيم، که البتّه کار چندان سهلی نبود.
کسانی که توسط برونو گرونينگ نايل به شفاء شده بودند، بعد از صحّت، دوباره به محلِّ سکونت خود بازگشته بودند. اسامی و آدرس هيچ کدام از آن ها در هيچ جائی به دقّت ثبت نشده بود. گرونينگ بسان يک شفاگر دوره گرد به هر مکانی که پا نهاده بود، بدون هيچ پيش شرطی شروع به شفارسانی نموده بود. لذا به غير از تعاريف، اخبار کوتاه جرايد، شايعات، و حکايات، مدارک مُسجّلی در دست نبود. حتّی طرفدارانش نيز اطلاعات چندان دقيق و موثّقی در اختيار نداشتند. هرگاه دست تقدير ما را در بيلِفِلد به سوی مردی که قبل از ما شروع به تحقيق و جمع آوری اطلاعات در باره ياری ها، توفيقات و شفارسانی های برونو گرونينگ شروع کرده بود، سوق نمی داد و با وی آشنا نمی ساخت، به احتمال زياد با مشکلات عديده و بزرگی روبرو می گشتيم.
اين شخص، يعنی آقای لانچِنرات که مُديريّت يکی از بيمه های درمانی آن منطقه را به عهده داشت، فردی با فراست، هوشمند و واقع نگر و دورانديش بود. وی توانسته بود تا ردۀ اوّل مُلازمين برونو گونينگ که چه از روی اعتقاد و چه از روی سود جوئی به دور وی جمع شده بودند، و بعد از سفر برونو گرونينگ به سمت هامبورگ، هنوز هم تعدادی از آن ها در منزل مهندس هولسمان(پدر يکی از شفايافتگان) که به دفتر ارتباطات بدل شده بود، مشغول رسيدگی به امورات بودند، راه يابد. او به قابليّت های مُتعدّد برونو گرونينگ در رابطه با شفارسانی يقين کامل داشت، و با احترام از فروتنی و بی آلايشی وی سخن می گفت. او با حُسنِ نيّت به برونو گرونينگ می انديشيد و از سؤ استفاده های مُمکنه که به خاطر نجابت و راست انديشی و ساده گرائی وی می توانست از سوی اطرافيانش وقوع يابد، بيم داشت. برخورد اوليّه لانچِنرات با ما با سؤزن همراه بود. در اين جا نيز پروفسور فيشر راه گشا بود و توانست با جلب اعتماد لانچنرات، وی را از اهداف بی طرفانه ما متقاعد سازد. وی با ارائه اطلاعات ارزشمند، ما را در جريان شفايابی هائی گذاشت که بررسی آن ها می توانست ما را به ترسيم دقيقی از طرز شفارسانی های اين پديده خارق العاده قادر سازد. انگيزه ای که موجب کشانده شدن لانچِنرات به سوی اين موضوع و ايجاد ارتباط با اطرافيان برونو گرونينگ گشته بود، بسی جالب توجُّه بود. در وَهله اوّل بيماری درد آور کَبد بوده که رفتن وی به پيش برونو گرونينگ را موجب شده بود. اکنون دو ماه از آن تاريخ می گذشت و بعد از ديدار با گرونينگ از ناراحتی و درد کَبد اثری نمانده بود. از سوی ديگر شرکت بيمه درمانی، وی را مأمور برقراری ارتباط با برونو گرونينگ کرده بود. او تعريف می کرد که شرکت های بيمه درمانی در آلمان از نظر مالی در تنگنای اسَفباری قرار گرفته اند که علّت آن انبوه بی پايان بيماران مُبتلاء به امراض مُزمن و غير قابل علاج می باشد. او با بيانات خود به مُشاهدات روانشناسان که به دقّت تحوّلات مَذبور را تحتِ نظر داشتند، صحّه می نهاد. از پيامدهای نابهنجار جنگ جهانی دوّم ، افزايش غير قابل تصُّور بيماری های گوناگون می باشد که غالباً منشاء روانی داشته ولی خود را به صورت بيماری های اورگانيک(عضوی) بروز می دهند، که از آن جُمله اند انواع مختلف بيمارهای معدوی، روماتيسمی، روان رنجوری و فلج زدگی. روانشناسان به اين گونه امراض "امراض روان تنی" نام داده اند. بعد از رفُرم ارزی(به سال 1949 ميلادی) بر طبق آمار رسمی، در جامعه آلمان انواع بيماری ها به طرز چشمگيری افزايش يافته، که در گذشته با چنين گُستره ای بی سابقه بوده است. در حقيقت لانچِنرات به امّيد دست يابی به يک روش شفاء رسانی و کمک به تَرميم وضع مالی شرکت بيمه درمانی، اقدام به تحقيق و نزديکی و آشنائی بيشتر با برونو گرونينگ کرده بود. لانچِنرات تعداد کثيری از شفايابی ها و تاريخچه آن ها را دنبال کرده بود. وی ما را با بيست فقره از شفايابی ها آشنا نمود، که در عرض يک هفته به بررسی و تحليل آن ها پرداخته و تا آنجائی که مقدور بود با تبادل نظر و مشورت پزشکان معالج سعی می کرديم دريابيم که: آيا برونو گرونينگ واقعاً قادر به شفارسانی است؟
ما در هشتم ماه جولای به مُطالعه نتايجِ بيست فقره که قبلاً بررسی کرده بوديم پرداختيم. در بين آن ها هفت مورد بودند که می توانست اولاً برای ما جالب باشد و از طرفی حالت مرموزی در بطن ماجرای اين شفايابی ها نهفته بود که بر حسب آن نمی شد تصوير دقيقی از برونو گرونينگ بدست آورد. بعد از سه روز بررسی و اشتغال در مورد اين هفت شفايابی، ما دو خبرنگار بعنوان افرارد غير مُتخصّص داشتيم کم کم در اين باره دست خوش ترديد می شديم.
اداره مَسکن و ماجرای آقای کلوگليش
يکی از اين هفت مورد مربوط به آقای کلوگليش ساکن بيلِفِلد می شد. به هنگام جنگ گلوله ای يکی از کليه های وی را سوراخ کرده و تقريباً از کار انداخته بود. بعد از پايان جنگ کليه ديگر وی نيز به شدّت مُلتَهب می شود، به طوری که پزشکان معالج به خاطر وخيم تر شدن وضع کُليه دوّم تصميم به عمل جرّاحی می گيرند. پرتونگاری، و نتيجه آزمايشات و ديگر مدارک در دسترس ما بودند. کلوگليش قبل از عيد پنجاهه(از اعياد مذهبی، اوايل ماه مه) بوسيله لانچِنرات، عرضه ای به برونو گرونينگ نوشته بوده است. برونوگرونينگ غياباً به شفارسانی می پردازد و از کلوگِليش می خواهد که که در روز های آتی به آن چه در پيکر وی رخ می دهد، دقّت نمايد. کلوگِليش متوجه فعّال تر شدن کُليه و تيره تر شدن رنگ ادرار خود می شود. متعاقب آن ناراحتی کليوی وی بطور محسوسی رو به کاهش می نهد.
پزشک معالج وی نيز متوجّه می شود که کليه های وی رو بهبودی نهاده اند. مُدّتی بعد برونو گرونينگ شخصاً از کلوگِليش ديدار می کند. کلوگِليش هنگام مُلاقات با طبيب معجزه گر بستر بيماری را ترک نموده و شروع به راهپيمائی کرده بود. ولی زمانی که ما به همراه پروفسور فيشر به ديدن او رفتيم، دوباره وضع وی رو به وخامت نهاده بود. پروفسور فيشر فوری پی بُرد که به خاطر اين بيماری، از طرف اداره مَسکن آپارتمانی با يک اطاق اضافی در اختياريش قرار داده شده بوده، و اکنون با انتشار سريع خبر بهبودی، و بعد از اطلاع اداره مَسکن از اين موضوع، از وی خواسته شده بود، تحت شريط موجود به يک آپارتمان کوچکتر اسباب کشی بنمايد. درست از همان روز، بعد از دريافت اين نامه وضع وی دوباره رو به وخامت می نهد. تظاهری در کار نبود، بلکه وخيمتر شدن وضع وی حقيقی بود، و علّت روانی داشت: ترسِ از دست دادن اطاق اضافی که در ارتباط با بيماری در اختيار وی قرار داده شده بود موجب عود بيماری شده بود. اکنون صحبت از شفايابی بی مورد بود. در اين مورد، طبِّ دانشگاهی می توانست ادعا نمايد، کاری که برونو گرونينگ کرده است، تنها رفع حالت يأس و رخوت و ارتقأ موقّت نيروی دفاعی وی بوده است. اين سئوال که در صورت ادامه ارتباط با برونو گرونينگ و تأثير دوباره وی بر روی اين بيماری، چه وضعی پيش می آمده، بی جواب ماند
ماجرای خانم وِ، و صندوق مغازه
مورد بعدی به خانم و که ايشان نيز از اهالی بيلِفِلد بودند، مربوط می شد. وی بيوه زنی بود که بعد از فوت شوهرش، مسئوليت فروشگاه فروش و تعمير دوچرخه را به عهده داشت. خانم وِ هميشه روی مبلی که در آشپزخانۀ مُشرِف به مغازه قرار داشت، می نشست، و از آنجا امورات فروشگاه و خانواده را اداره نموده و تحت کنترل داشت. پانزده سال بود که وی طبق مدارک پزشکی از لَمسی و جمع شدن آب و روم پاها در رنج بود. با اين حال قلب و کليه هايش طبيعی کار می کردند. در عوض، علائم بيماری روماتيسمِ مفاصل که از چندين سال پيش بدان مُبتلاء بوده، ديده می شد. گرونينگ نيم ساعت پيش خانم وِ بوده است. بعد از آن حالش رو به بهبود نهاده و قادر به راه رفتن می شود. پروفسور فيشر تشخيص داد که ورم پاها تقريباً از بين رفته است. بعد از ديدار با گرونينگ، پزشک معالج نيز بهتر شدن وضع جسمانی خانم وِ را تشخيص داده بود. ولی در اين اواخر ناراحتی های جسمانی خانم وِ کم کم عود می نمود. آيا در اين مورد نيز دادن قوّت قلب و تشويق های روحی، موجب بهبود موقّت بيماری شده بود، که از سوئی رابطه بلافصل موقعيّت روحی را با بيماری نشان می داد، ولی از سوی ديگر دليل قاطعی برای ما نمی توانست باشد. زيرا در اين مورد نيز معلوم نبود که در صورت ادامه ديدار گرونينگ چه نتيجه ای عايد می شده است؟ يک موضوع جالب توجُّه اين بود که خانم وِ ساليان دراز بغل صندوق مغازه می نشسته است و بدين ترتيب، کنترل مُدام و لاينقطع صندوق مغازه به يک عُقده روانی بَدَل گشته بوده و می توانست يکی از عوامل فلجی وی باشد. احتمالاً برونو گرونينگ اين عُقده روانی را نيز برای مُدتی بر طرف کرده بوده که حتّی برای يک روانشناس نيز به اين زودی ها مقدور نمی توانست باشد. ولی برای ما، اين احتمالات جهت کوشش در تشکيل يک مجمع بزرگ کلينکی، کافی نبود. /p>
برونينگ به وی يک زَرورق گلوله شده می دهد.
مورد سوّم نيز به يکی از اهالی بيلِفِلد بنام آقای شميت مربوط می شود. در اين جا در واقع صحبت از دو بيمار می باشد. مورد اوّل مربوط به دختر يک کارمند دولتی می شود که تحت نفوذ شديد مادرش قرار داشت. و مورد دوّم به يک کارخانه دار مربوط است که وی را اعضاء فاميل به خاطر ثروت کلانش شديداً تحت نظر داشتند. کارخانه دار و دختر روزی با هم آشنا شده و بهم ديدگر علاقمند می شوند. ادامه دوستی اين دو موجب درگيری شديد کارخانه دار با خانواده اش می شود. مادر دختر نيز مدام وی را بدين سبب شَماتَت می نموده، زيرا رابطه دخترش را با آن مرد ثروتمند بی حاصل و عبث می انگاشته است. بالاخره هم دختر و هم مرد طاقت و جسارت خود را از دست داده و از هم جُدا می شوند. دختر به يک بيماری غير معمول عصب قلب دُچار شده و به رختخواب می افتد. همزمان با بيماری دختر، آقای کارخانه دار نيز تصادف کرده و مُدّت ها بعد از بهبود و التيام زخم ها، قادر به بلند شدن از بستر نبوده است. او کشش عجيبی به دلدار خود احساس می کرد، ولی به سبب سرکوبی اين خواست قلبی دُچار افسردگی شده و به رختخواب پناه می آورد. گرونينگ را بر سر دختر بيمار می خوانند. حال دختر، بعد از عيادت گرونينگ رو به بهبود نهاده و بستر را ترک می کند. خانم شوِد(دختر) سپس به ديدار گرونينگ شتافته، و نام چند تن از نزديکان بيمارش را برشمرده و از وی استدعای مدد می نمايد، در اين رابطه نام کارخانه دار را نيز ذکر می کند. برونو گرونينگ که از احوال باطنی دختر با خبر بوده، زرورقِ قوتی سيگار را بيرون کشيده، آن را به دست خود بشکل گلوله ای درآورده، به دختر داده و سفارش می کند که آن را از دستش رها ننمايد، و به هنگام ديدار با کارخانه دار، آن را شخصاً در دست وی بنهد، تا وی نيز از بيماری خلاصی يابد. دختر گلوله را سی و شش ساعت تمام در دستش نگه می دارد.
کارخانه دار بعد از اطلاع از مُلاقات دختر با گرونينگ و سفارشات وی، بستر بيماری را ترک نموده و به ديدار دختر می شتابد. پروفسور فيشر از دختر می پُرسد که آيا آن دو هنوز هم همديگر را مرتباً ملاقات می کنند. دختر جواب می دهد: " آری ـ متأسفانه ـ منظور دختر از ادای کلمه "متأسفانه" اين بود که هنوز هم تنِش ها و تشنُّجاتِ گذشته با مادر و خانواده کارخانه دار برقرار است که بالاجبار دير يا زود مُنجر به وضع ناگوار قبلی خواهد شد.
در اين مورد نيز استنباط يگانه ای مقدور نبود. ولی به هر حال، اين بار نيز گرونينگ توانسته بود در مُدّت کوتاهی رنج های نشأت يافته از عُقده های روحی را برطرف سازد، روابط و بستگی های انسانی را به طرز قابل ملاحظه ای دريابد، و با زرورق گلوله شده مهارتی به خرج دهد، که در ساحت روان درمانی برای هر روانشناس سرمشق می تواند باشد.
موتورسيکلت از کار می افتد
يکی از موارد بسيار غريب مربوط می شود به آقای وِهمايِر. آقای وِهمايِر صاحب يک شرکت حمل و نقل در هِرفورد است. وی آدمی است قوی بُنيه، با اعصاب قوی، بيدار حال، و چنين می نمود که به اين زودی نمی شود سرش شيره ماليد. او به خاطر همسرش که به علّت نوعی بيماری مُزمن در کلينيکی واقع در شهر مونِستر بستری بود، به پيش گرونينگ رفته و از او تقاضای کمک می نمايد. گرونينگ به او می گويد: " بزودی خانم شما آروز خواهد کرد که در تاريخ مشخصّی به منزل بازگردد. شما نبايست قبل اين مُوعد پيش او رفته و موجبات بازگشت وی را به خانه فراهم آوريد." به طوری که گفته شد، وِهماير آدمی بود که نه به پيشگوئی اعتقاد داشت، و نه دستور قبول می کرد، لذا برخلاف سفارشات گرونينگ سوار موتورسيکلت خود شده و راهی مونستِر می شود. ولی در راه مونستر، اتفاق غريبی برايش رخ می دهد: موتور خاموش می کند. در بيلِفِلد به يک تعميرگاه مُراجعه می کند. در آنجا همه قسمت های موتور را چِک می کنند، ولی دليلی برای کارنکردن موتور پيدا نمی کنند. تعميرکار شمع ها را عوض می کند، اين قطعه و يا آن قطعه را باز نموده و دوباره سوار می کند، ولی همه تلاش های وی بی نتيجه می ماند. تعمير کار مات و مستأصل به وِهمايِر می گويد که بهتر است که موتورش را برداشته و به خانه بازگردد. در حالی که به سمت هِرفورد ايستاده بود، استارت می زند، موتور بلافاصله روشن می شود، گوئی که هيچ اتفاقی نيافتاده بوده است. با خوشحالی سوار شده و موتور را به سمت مونِستِر می چرخاند، در اين حين موتور دوباره خاموش می شود. و سعی بعدی نيز در به کار اندازی موتور بی نتيجه می ماند.
متأثر از اين پيشآمد غريب، بعد از مُدتی وِهماير با قطار عازم مونستِر می شود. در آنجا همسرش بی مقدمه آرزوی می کند، در اسرع وقت به منزل بازگردد. او حالش خيلی بهتر شده بود، و پزشک مسئول نيز مانعی در بازگشت همسر وِهمَاير به منزل نمی بيند.
سَيَلانِ گَرمازا
يک موفقيّت شگفت انگيز
در پنجمين روز سفر تحقيقاتی مان با يک مورد واقعاً شايان توجُّهی برخورد داشتيم. از همان روز، پشت سر هم با موارد شگفت انگيز و گوناگونی مواجه بوديم تا اينکه آخر سر شاهد رُخداد اعجاز انگيز ديگری که ذيلاً از نظر خوانندگان عزير خواهد گذشت، گرديديم.
ما به هامبورگ رفته بوديم، زيرا لانچِنرات در آنجا موردی را می شناخت که برايش اولاً جالب توجه به نظر می رسيد، و در ثانی پرونده پزشکی کاملی از روند بيماری در دست بود. جريان به دختر آقای مِنت که صاحب يک تعميرگاه اتومبيل در هامبورگ بود، مربوط می شد. اين دختربچه به بيماری فلج اطفال مُبتلاء شده بود، و توانسته بود جان به در ببرد، ولی آثار لمسی از بين نرفته بود.
تاريخچه روند اين بيماری، و مدارک پزرشکی مبنی بر آن، به دقت ثبت و نگهداری شده بود. گرونينگ اين بار نيز همسان موارد قبلی عمل نموده بود. وی با مهربانی و آرامش خاصی پيش رُویِ دختربچه می نشيند، نوازشش نموده و از وی در باره جرياناتی که در پيکرش به وقوع می پيوسته، پُرسش می کند. سپس، به هنگام خداحافظی، سفارش می کند که در روزهای آينده، بدقّت احساساتی که به دختر کوچولو دست خواهد داد و تحوّلاتی که در پيکرش صورت خواهد پذيرفت را به دقت ثبت نمايند. اين کار انجام يافته بود، و اکنون پروفسور فيشر در ياد داشت ها می خواند که دخترک چگونه دردهای کِشداری که از قسمت پاها شروع و به سمت کمر ادامه می يافته اند را تحمُّل نموده است. بر شدّت اين دردها که موجب گرما و گردش خون در پاها گشته بود، افزوده می شده است. سپس دخترک شروع به انجام حرکت هائی می کند که قبلاً قادر به انجام آن ها نبوده است. پروفسور فيشر بعد از معاينه ، گردش خون بدون اختلال پاهای دخترک را تشخيص می دهد. اين مُشاهدات، پروفسور فيشر را به ياد متُد „autogenes Training“ (تمرينات آرامش بخش خود تلقينی و يوگا مانند جهت تمدُّد اعصاب) می اندازد. پزشکان دوره ديده می توانند بدينوسيله در برخی موارد، جريان يافتن خون در بخشی از بدن بيمار را تقويّت بخشند. البتّه تا حال جهت برطرف کردن فلج اطفال کسی قادر به کار بستن موفقيّت آميز اين مِتُد نگشته است. در ضمن اثر بخشی احتمالی اين مِتُد، مُستلزم تمرنيات مُستمر و چندين هفته ای می باشد. موفقيّت گرونينگ در خصوص شفارسانی مذکور، ورای چنين تصورّاتی بود، زيرا که وی در عرض نيم ساعت موفّق به اين کار شده بود. پروفسور فيشر با پروفسور بوکارد هامبورگی ـ در حالی که هر دو حيرت زده بودند ـ گفتگو نموده، و اظهار داشت که وی اکنون به اين نتيجه رسيده است که برونو گرونينگ دارای قدرت فوق العاده ای در حيطه روان درمانی است، و يا اينکه از وی نيروی خاصّ و ناشناخته ای ساتع می شود، و يا صاحب احوالات ديگری است که به هر حال بايست در آزمايشات کلينيکی به بررسی و تحقيق آن پرداخته شود.
هيچ پزشکی قادر به کمک به وی نگشته بود
روز بعد نيز با رُخدادهای شگرفی روبرو بوديم. لانچِنرات ما را پيش آقای کارگِسماير از ساکنين باد ويِنهاوزِن که وی نيز به وسيله گرونينگ شفاء يافته بود، هدايت نمود. کارگِسماير چهل و هفت سال داشت، و از سن دو سالگی از سردرد شديدی در رنج بوده است، که به مرور به درد اعصاب صورت که از بدترين فُرم دردها ست بَدَل شده بوده. حتّی بعضی از انسان ها از شدّت اين نوع دردهای تحمُّل ناپذير، دست به انتحار می زنند. داروهای ضد درد معمولاً قادر به تسکين کامل اين دردها نمی باشند. در حالات حادِّ بيماری، توسط تزريق الکُل اقدام به سوزاندن و قطع اعصاب آن قسمت ها می شود. اين عمل، کار ساده ای نبوده و همواره با نتيجه رضايتبخش همراه نيست. کارگِسماير بدين سبب چندين بار تحت عمل جرّاحی قرار گرفته بود. آخرين بار لوزه ها و سينوس های وی را در کلينيک مونستِر عمل کرده بودند، زيرا علّت بيماری را در اثر التهابات و عفونت های احتمالی يی اين بخش ها حدس زده بودند. ولی اين عمل جرّاحی نيز موجب تخفيف دردها نشده بود. اکنون بعد از برداشتن لوزها درد در بخش اعصاب صورت "تثبيت" يافته بود، و وی مانند اغلب انسان هائی که دست يا پای خود را از دست داده اند، و درد وحشناکی را در عضوهائی که ديگر وجود خارجی ندارد احساس می کنند، عذاب سختی را مُتحمّل بوده است. برونو گرونينک به هنگام ملاقات با کارگِسماير از وی خواسته بود سرش را محکم بين دو دستش بگيرد.
کارگِسماير در آن حال گرمای شديدی را در صورت خود احساس نموده بود. دردها چند روز ديگر نيز همچنان ادامه داشته، و سپس روز به روز از شدّت آن ها کاسته می شود، و اکنون چهار هفته بود که وی دردی نداشت.
در اينجا نيز هدايت جريان خون به چهره آقای کارگِسماير عامل حصول موفقيت بود. و شايد عوامل ناشناخته ديگری در کار بوده است. تشخيص و تعيين نوع و طرز شفارسانی برای ما اولويّت نداشت. تا آن روز به نُدرت به معالجه درد اعصابِ صورت از طريق روان درمانی پرداخته شده بود. و چنين عملی مُستلزم نِشست های چند ماهه می باشد. ولی برونو گرونينگ در يک ديدار کوتاه نايل به شفارسانی بی مانندی شده بود.
شفايابی ديتر هُولسمان
چند روز بعد ما دوباره به هِرفورد بازگشتيم. در آنجا لانچِنرات به پروفسور فيشر پيشنهاد نمود از ديتر هُولسمان نيز ديداری بعمل بيآوريم. چنين شايع بود که بعد از شفايابی ديتر پسر نُه ساله آقای مهندس هُولسمان، فعاليت های گرونينگ که تا آنزمان در خفاء انجام می پذيرفته، آشکار گشته و وی به ملاء عام کشانده شده است. ما به اطاقی وارد شديم که معروفيّت برونو گرونينگ از آن جا شروع شده بود و خود وی نيز کوتاه مدّتی همانجا به سر بُرده بوده است. ديتر هُولسمان هرگز نتوانسته بود راه رفتن را به طرز درست ياد بگيرد. علت بيماری وی در اوّل معلوم نبوده است. مُدّت ها پاهای وی را گج گرفته بودند، تا اينکه بالاخره در کلينيک مونستِر علت آن را تحليل پيوسته عضُلات (progressive Muskeldystrophie) تشخيص می دهند.
يک سال بعد از بستری بودن ديتر در بيمارستان بِتِل، يکی از پزشکان معالج به پدرش چنين می گويد: "شما می توانيد پسرتان به منزلتان بازگردانيد، ماندن او در اينجا فايده ای ندارد، زيرا کسی قادر به معالجه او نمی باشد." سرانجام، بچه قادر به نشستن نيز نمی شود، و پاهايش هميشه يخ زده بوده و لحاف، کيسه آبگرم، و تشکچه برقی نيز قادر به رفع سرمای فوق العاده، و بی حسی پاها نمی شوند. در چنين موقعيّتی برونو گرونينگ به ديدار پسرک می آيد، در اين مُلاقات نيم ساعته، پسرک سوزش سختی در پُشت خود احساس می نمايد و سپس جريان خون در پاهايش شروع شده، و سَيَلان گرمازائی پاهايش را فرما می گيرد. اين وضع ادامه می يابد و پسرک از بستر برخاسته و ـ با گام هائی لرزان ـ شروع به راه رفتن می کند.
اين مورد بين طرفداران و مخالفان گرونينگ موجب بحث های شديدی می شود. پسرک با گام های لرزان راه میرفته(زيرا هرگز راه رفتن را فرانگرفته بوده) ، شاهدان عينی از شفای کامل صحبت می کردند. و مخالفان برونو گرونينگ ناجوانمردانه اداعا می کردند که ديدار وی هيچ تأثيری بر روی کودک نداشته است. . پروفسور فيشر بعد از بررسی پرونده و معاينات، نتيجه آزمايشات کلينيک را تأييد نمود، و اظهار داشت، که بيماری مذبور باعث تباهی عصبی گشته بود که از نخاع شُکی(مغز تيره) شروع شده و به عضلات ختم و موجب تغذيه و رشد آنها می شود. منشاء اين تباهی به احتمال زياد مربوط به سلولهائی می شود، که تارهای عصبی بدانها منتهی ميشوند و مبدأ اين تارهای عصبی در مغز بزرگ قرار دارد. با قطع رابطه مستقيم اين سلولها با تارهای عصبی، انتقال تکانه ها و فرامين فرستاده شده از مغز عقيم می ماند. ترميم قابل توجّه اعصاب و جان گرفتن دوباره عضلات پاها کاملاً آشکار و غير قابل انکار بود. ولی آنچه که بيش همه ما را تعجب زده کرده بود، تشخيص دهی علت بيماری از سوی برونو گرونينگ بود.
آقای کارگِسماير، نيز به ما گفته بود که گرونينگ بدون اينکه سئوالی کرده باشد، به وی می گويد که از درد اعصاب صورت در عذاب است، و اين درد را از سن دو سالگی همواره داشته است. ما آن زمان فکر می کرديم که اين شفايافته از روی قدر دانی، اغراق می کند. ولی در مورد ديتر هولسمان، گرونينگ نظرات خود را در پيش روی چندين شاهد بيان داشته بود. برونو گرونينگ علّت بيماری را پارگی اعصاب نخاع شوکی توضيح می دهد و محلِّ آن را بيان می دارد، درست همان نقطه ای که بعداً پسرک احساس گرما و لرز و ارتعاش می نمايد. برونو گرونينگ اين حالت را به لرزش ها و پر پر زدن زدن های لامپی که جريان برق وارده به حدِّ نصاب نرسيده است تشبيه می کند.
فراسوی تصوّرات
تصميم نهائی جهت جلب توجُّه برونو گرونينگ بر اثر واقعه ای بود که بعد از ديدار از ديتر هولسمان برايمان پيش آمد. ما در آنجا به اطاقی هدايت شديم که گرونينگ، هنگام سکونت خود در پيش خانواده هولسمان، آنجا را محل کار قرار داده و در آن اطاق بيماران را درمی يافته است. البته ما قبلاً هيچ گونه اطلاعی از اين موضوع نداشتيم. پروفسور فيشر، بعد از ورود به اطاق، خسته و کوفته بر روی يکی از مبل ها نشست. درست در همان لحظه رنگ از صورتش پريد، احساس خفگی کرد و چند لحظه قادر به تنفس درست نشد. سپس حالش دوباره جا آمد. او با چشمهای باريک خود ما را نگاه ميکرد. سپس تعريف نمود، که در آن حال نيروی غريبی را در وجود خود احساس کرده است. هم زمان با آن، درد شديدی در کبد راست و اطراف آن احساس می کند و قلبش شروع به تند زدن کرده، و نفس کشيدن برايش مشکل ميشود. او در گذشته بارها از نارحتی و التهاب کليه راست خود در عذاب بوده است. در حالی که اين پيش آمدِ مرموز افکار ما را به خود مشغول کرده بود، لانچِنرات وارد اطاق شد و به ما گفت اين همان مُبلی است که برونو گرونينگ در دروران اقامت خود در اين منزل، هنگام شفارسانی به مردم بر روی آن می نشسته است.
برونو گرونينگ هميشته می گفته است که وی هر کُجا که بنشيند انرژی های خاصی از خود به جا می نهد. آيا پروفسور از اين انرژی مستفيض شده بوده ؟ آقای فيشر با صدائی خفيف و گرفته ای جواب داد: "بلی". وی عين بُهت زدگی، بلافاصله به فکر طرح های جديدی افتاده بود، و در حالی که متوجّه درب خروجی بود از لانچِنرات خواست که به همراه وی پيش بيمارانی که مثل هميشه در محوطه بيرونی با صبر و شکيبائی و اُميّد و برخی افسرده و پژمرده در انتظار بازگشت برونو گرونينگ به سر می بردند، برود. وی در حالی که در بين بيماران دنبال فرد عليلی می گشت، دختر مفلوجی که در آلونکی دراز کشيده بود نظر وی را به خود جلب نمود. به کمک لانچِنرات، دختر جوان را به اطاق حمل نموده و بر روی همان مُبل نشاند، و سپس بر طبق روش روانشناسانه اش بزودی علّت فلج زدگی دختر جوان را معلوم ساخت.
دختر جوان آنی شوِدلِر نام داشت، 21 ساله و از اهالی دارمشتاد بود. وی در سالا 1944(در جنگ جهانی دوّم) شاهد بمباران سخت اين شهر بوده است. آنی به همراه مادر و بيست نفر ديگر که به زير زمين کارخانه نوشابه سازی پناه برده بودند، در اثر بمباران زير آوار گير می کنند. همه، از جمله مادر آنی، بعد از گشودن و تخليه دريچه ای، خود را به خارج ساختمان می رسانند. ولی پيکر آنی هنگام بيرون آمدن لای سوراخ گير می کند. ساختمان به شدّت در حال سوختن بوده، موها دختر جوان نيز آتش می گيرد، در آخرين لحظه، يکی از مأموران امنيتی موفق می شود، آنی را بيرون کشيده، و لباس های وی را که شُعله ور شده بودند با ريختن آب خاموش سازد. هنگام شرح ماجرا، چهره دختر در هم فرو رفته بود و حاکی از واهمه و عذابی بود که در آن لحظه ها متحمّل شده بود. بعد از نجات از زير آوار، هنگام راه رفتن با اشکال مواجه می شود و پس از چند روز پاهايش به هم پيچيده و سکندری می خورد، و طولی نمی کشد که کاملاً دُچار فلج زدگی می شود. تمام مساعی پزشکی بی اثر مانده بود. و اکنون دختر جوان بر روی مبلی نشسته بود که قبلاً پروفسور فيشر را ترسانده و مَبهوت ساخته بود.
در حالی که دختر به نقل ماجرا مشغول بود، پروفسور به اين می انديشيد که: هرگاه برونو گرونينگ نيروی شفابخش مرموزی از خود به جا گذاشته باشد، می بايد بر روی اين دختر مفلوج نيز اثر نمايد. او به دختر از برونو گرونينگ تعريف نموده و اضافه کرد که وی در اين اطاق به بيماران زيادی کمک رسانده است. سپس به وی عکسی از برونو گرونينگ را نشان داده و با صدائی مُصمّم به دختر دستور داده و می گويد: "از جای خود بپاخيزيد!" پروفسور سعی داشت رفتار احتمالی برونو گرونينگ را تقليد بکند. نا گهان دختر با چهره ای بشاش و شکُفته با يک حرکت از مبل برخاسته، و از اين عمل خود چنان شگفت زده و مبهوت شده بود که در وهلۀ اوّل اصلاً به فکر گام برداشتن نيافتاد. پروفسور ادامه داد: "الآن راه برويد!" لانچِنرات که در نزديکی دختر بود، دست دختر را کمی در دست گرفت. دختر جوان در حالی که اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود با قدم هايی لرزان به سوی مادرش که آن طرف اطاق، روی صندلی نشسته بود رفت. هنگامی که به مادرش رسيد، دوباره زانوانش سُست شد. پروفسور فيشر همان عمل را دوباره تکرار نموده و اين بار نيز عکس برونو گرونينگ به دختر نشان داده و بعد از معاينه تقويت چشمگير جريان خون، و سرخی و گرمای توليد شده در پاهای دختر را تشخيص داد. پروفسور اين دفعه چندين بار پشت سر هم به دختر جوان فرمان "بنشين و برخيز" می داد. برای دختر جوان برخاستن از صندلی هر بار سهل تر می شد، تا اينکه سر انجام قادر شد به تنهائی از اطاق بيرون رفته از حياط عبور نموده و در آن سوی خيابان به ماشينی که قرار بود وی را به خانه يکی از فاميل های ساکن هرفورد برساند، سوار بشود.
همۀ ما با هيجان وصف ناپذيری تمام وقت به نظاره اين صحنه ايستاده بوديم. ما عصر همان روز، به دفتر روزنامه روُو زنگ زده و گفتيم که بايد به اقامت و کنکاش های خود در شمال آلمان ادامه بدهيم. هيچ شکّی در قدرت خارق العاده برونو گرونينگ باقی نمانده بود، و اکنون می بايست موضوع اين پديده را از طريق آزمايشات کلينيکی روشن نموده و مُسجّل می ساختيم. ما در نظر داشتيم که فردای آن روز با برونو گرونينگ تماس بگيريم و از وی بخواهيم تا قابليت های خود را در جمع پزشکان کلينيک هَيدِلبِرگ به ثبوت رساند.
سِير وقايع راجع به برونو گرونينگ از ماه مارس تا ماه ژوئن سال 1949
وقايع اتفاق افتاه چنان پيچيده اند، که ما بزحمت توانستيم آنها را برای کسانی که در جريان امر نبوده اند، تا حدی به صورت قابل درک، رديف نمائيم.
هيجدهم مارس 1949:
گرونينگ يک روزه در شهر هِرفورد از معروفيّت فوق العاده ای برخوردار می شود. مردم از شفايابی ديتر پسر مهندس هُولسمان از اهالی شهر هرفورد که به تحليل پيوسته عضلات مُبتلاء بوده، باخبر شده و متعاقب آن از شفايابی های جديد ديگری خبر داده می شوند. اخبار مربوط به عملکردهای گرونينگ به سرعت پخش می شود. توده عظيم بيماران در مقابل منزل هُولسمان، واقع در ميدان ويلهِلم شهر هرفورد، محل سکونت موقّت برونو گرونينگ، جمع می شوند.
چهارم آوريل 1949:
شروع شفارسانی های علنی در هرفورد، و انعکاسات عظيم آن. گرونينگ به طبيب معجزه گر هرفوردی معروف می شود. وی قدرت شفارسانی را از آن خدا دانسته و خود را وسيله کوچکی بيش نمی داند.
بيست و هفتم آوريل 1949:
به خاطر تجمع بيش از حدِّ بيماران، اوليای امور، به ويژه مأموران بهزيستی وارد عمل می شودند. گرونينگ و هُولسمان، از طرف دکتر زيبرت رئيس اداره بهزيستیِ هرفورد، جهت انجام مذاکراتی دعوت می شوند. دکتر زيبِرت می گويد که وی تا حال عملکردهای گرونينگ را ناديده گرفته است، ولی اکنون خود را به خاطر کثرت حضور بيماران، و مسئوليت وی در مقابل سلامت عموم، مجبور به دخالت می بيند. وی به طرز ناملايمی و بی ادبانه ای خواهان ثبت مُشخّصات برونو گرونينگ می شود. برونو گرونينگ وی را جهت اين کار مُحقّ ندانسته، و از وی می خواهد که به محل اجتماع جماعت آمده و خود را شخصاً از شفايابی های مُعجِزه آسايی که در آنجا رخ می دهد، مُجاب نمايد. زيبرت از رفتن به دانجا امتناع نموده و می گويد که او حاضر نيست، با اين عمل حثيت پزشکی خود را به خطر انداخته و خود را رسوا سازد.
بيست و هشتم و بيست و نهم آوريل 1949:
مهندس هُولسمان به طرفداری از گرونينگ، سه بار با دکتر زيبرت، و آوِر، رئيس اداره آگاهی شهر هرفودر به گفت و گو نشسته و از آن ها می خواهد که خود را شخصاً از موفقيّت های برونو گرونينگ در امر شفارسانی مُتقاعد سازند. آوِر تمايل خود را نسبت به اين پيشنهاد نشان می دهد، در حالی که زيبرت شديداً مخالف اين امر است.
سيُم آوريل 1949:
با توجُّه به رُشد ازدحام طالبان شفاء، و مشکلات حاصله از دخالت های پی در پی اوليای امور، برونو گرونينگ تصميم به تشکيلِ يک کنفرانس مطبوعاتی در منزا هُولسمان می گيرد. در اين فاصله، مطبوعات با آب و تاب به نشر شفارسانی های گرونينگ پرداخته، و در اين باره دست به انتشار گزارشات بسيار مهيج و گاهاً نادرست و بی اساسی می زنند. ترس اوليای امُور به خاطر ازدياد روز افزون بيماران و بهم خورد نظم عمومی، ناسازگاری و مخالفت پزشکان، و رفتار غير عينی، و جنجالی رسانه ها مانع روند اصولی اين جلسه شده و نتيجه مطلوبی حاصل نمی شود.
سوُّم ماه مه سال 1949:
مَيستِر شهردار هرفورد جهت ديدار با گرونينگ به منزل هُولسمان می رود. وی از بين توده منتظر مردم، زنِ مفلوجی را انتخاب نموده و به پيش گرونينگ می آورد. گرونينگ به اين زن شفارسانی می نمايد. مَيستِر که آشکارا از اين رُخداد متأثّر گشته بوده، خداحافظی کرده و به مقرِّ خود باز می گردد.
بعد از ظُهر روز سوّم ماه مه:
با وجود اين شهردار هرفورد، بعد از ظُهر همان روز کتباً منع شفارسانی ها را اعلام داشته، و سه هفته جهت استيناف وقت مُقرر می نمايد. رابطۀ بين اوليای امور، برونو گرونينگ و شفايافتگان و توده دردمند، کاملاً بغرنج گشته و به سوی بُنبَست کشانده می شود.
سيزدهُم ماه مه سال 1949:
ده روز بعد از اعلان منع شفارسانی، که با استناد به قوانين شفاگری طبيعی تدوين شده بود، يک کميسيون پزشکی در منزل هُولسمان حضور می يابد. اين کميسيون متشکّل از پروفسور دکتر وُلف رئيس بيمارستان های دولتی شهر بيلِفِلد، و پروفسور دکتر شُورش رئيس شفاخانه شهر بِتِل، و پروفسور دکتر راَينِر رئيس شورای پزشکی شهر بيلِفِلد بود. در ضمن مَيستِر شهردار هرفورد، و کُنست اسقف و سرپرست کشيشان کليسای پروتستان نيز در اين گردهمآيی شرکت داشتند. وُلف و کُنست سعی در عينی نگری داشتند. ولی دکتر راينِر آشکارا با نشان دادن مخالفت آشتی ناپذير خود می گويد: " حُضّار گرامی، آنچه که شما در اين محل شاهد آن بوده ايد، چيز نوين و عجيبی نيست، امروزه علم پزشکی نيز قادر به انجام چنين اعمالی می باشد. من برای مشاهده معجزه به اينجا آمده ام." سر درگُمی اوليای امور و برخورد مخالفت آميزشان در مقابل پديده توده برانگيز برونو گرونينگ تشديد يافته و اتحاد مخالفان گروه پزشکی انسجام بيشتری می يابد. با اين حال به گرونينگ مُهلت داده می شود که تا بيست و هشتم ژوئن در يکی از کلينيک های دولتی آن منطقه، و يا در بيمارستان دولتی بيلِفِلد و يا در کلينيک بِتِل حضور يافته، و قابليبت خود را به بوته آزمايش بنهد.
در روزهای بعد:
با وجود بياناتِ شفاهی و اظهارات کتبی گرونينگ و مددکاران وی در مورد ممنوعيّت شفارسانی و بيهوده بودن صبر و انتظار بيماران، باز هم مردم دردمند حاضر به ترک آن محل نشده، و همچنان در مقابل منزل هُولسمان ازدحام می کنند. در اين ميان شفايابی های غريبی در بين بيماران رُخ می دهد، که توضيحی جُز قدرت شفارسانی غيابی برونو گرونينگ نمی توانست داشته باشد.
بيستم ماه مه سال 1949:
گرونينگ آمادگی خود را برای به آزمايش نهادن قابليت شفارسانی در بيمارستان دولتی شهر بيلِفِلد اعلام می دارد، ولی در حين رجوع به پروفسور وُلف، باطناً از دسيسه پزشکان و از دامی که نهاده شده، واقف گشته، و باز میگردد. در اين ميان، فردی شفايافته بنام کلِمِه به گرونينگ پيشنهاد می کند که از اقامت در هرفورد و کشمکش با اوليای امور چشم پوشيده و با وی به دِتمولد رفته و با رئيس دولت فدرال دِتمولد که از آشنايان وی می باشد، مُذاکره نمايد.
بيست و سوّم ماه مه سال 1949
آشنائی با دراکِه تحت شرايط نامُساعدی بوقوع می پيوندد. در آغاز آشنائی، فرد ديگری بنام إگُون آرتور شميت، که توانسته بود برای خود در جمع نزديکان گرونينگ جا باز کند، وی را وامی دارد، غياباً نظر خود را در رابطه با وضع مزاجی دراکِه بيان دارد. نظرگوئی های غيابی برونو گرونينگ از ويژگی هائی وی است که در هيچ مقُوله پزشکی قابل گنجايش نيست ـ روزنامه روُو در مقالات آتی در اين باره گزارشاتی خواهد داشت. هنگامی که دراکِه نظرات گرونينگ را مطالعه می کرده، دکتر ديِس پزشک قانونی دِتمولد که از مخالفان سرسخت برونو گرونينگ می باشد نيز حضور داشته، و به برخی از نکات مُندرج ايراد می گيرد. از گفته های اوست: "برونو گرونينگ هر کاری که بکند و هر دليل و سندی هم پيش نهد، ممنوعيت شفارسانی لغو نخواهد شد." اين بيانات را پيش ما خبرنگاران روزنامه روُو نيز تکرار نموده بود. بدين ترتيب سؤ ظن غريزی برونو گرونينگ نسبت به جامعه پزشکی دو باره تأييد مُضاعف می پذيرد. اظهارات دکتر ديِس سايه سنگينی بر روی موقعيّت های آتی برونو گرونينگ می گُسترَد. نه دکتر ديِس، و نه پزشک ديگری برونو گرونينگ را از وجود پارگرافی که در حالات استثنائی اکتساب مدرک شفاگری طبيعی را مُجاز می شمارد، آگاه نمی سازند.
بيست و چهارم ماه مه سال 1949:
آقای مَيستِر، فرماندار شهر در مرخصی ست، لذا مذاکراتی بين گرونينگ و آقای ؤُرمان معاون فرماندار، انجام می گيرد. طبق شهادت هشت تن حاضر در آن جلسه، وُرمان چنين می گويد: "تجمع هزاران فرد که در مقابل منزل شماره 7 در ميدان ويلهم در انتظار حصول شفاء می باشند، نقش چندانی ايفاء نمی کند، زيرا برای وی شفاء جسمانی دارای اولويّت نيست، بلکه برای وی شفاء روحی و بخشودگی از گناهان است که ارجهيّت دارد." و از برونو گرونينگ می پُرسد که آيا وی قادر به ستُردنِ گناهان نيز می باشد؟ برونو گرونينگ به خاطر رفتار ناپسند ؤُرمان سئوال وی را بی جواب می گذارد، بدين ترتيب آقای ؤُرمان هيچگونه تفا نسبت به برونو گرونينگ نشان نداده و نارضايتی خود را از اين مذاکرات اعلام می دارد.
هفتم ژوئن سال 1949:
دوباره يک کميسيون پزشکی پيش گرونينگ حاضر می شود. اين بار ؤُرمان و زيبرت رئيس کانون پزشکان نيز حضور دارند. مُذاکرات و کشمکش ها پنج ساعت طول می کشد. منع شفارسانی همچنان برقرار می ماند، تمديد اعتراض قانونی و حقِّ استيناف ، تا بيست و هشتم ماه جولای تمديد می شود. بار ديگر به گرونينگ پيشنهاد می شود، قابليّت شفارسانی خود را در يکی از کلينيک های تعيين شده به بوته آزمايش بنهد. برونو گرونينگ به خاطر سؤظن شديدی که نسبت به اين افراد پيدا نموده است، اين پيشنهاد را نمی پذيرد. پروفسور فيشر مأمور نشريه روُو بعدها اين سؤظن ها را کاملاً بجا ارزيابی می کند.
هيجدهم و نوزدهم ژوئن سال 1949:
ؤُرمان، معاون شهردار، جهت آرام نمودن هزاران بيماری که در ميدان ويلهِلم در انتظار برونو گرونينگ به سر می برند، تاکتيک به خرج داده، و به گرونينگ موقتاً اجازه شفارسانی می دهد.
بيستم ژوئن سال 1949:
تظاهرات توده دردمند در مقابل شهرداری و منزل وُرمان. پُليس خود را قادر به دخالت نمی بيند.
بيست و يکم ژوئن سال 1949:
از ممنوعيت شفارسانی موقتاً صرف نظر می شود.
بيست و چهارم ژوئن سال 1949:
مَيستِر شهردار هرفورد، از مسافرت برگشته، و بر حکم منع شفارسانی صحّه می نهد. دوباره جماعت شروع به تظاهرات می کنند. آشتفگی و اغتشاش بر شهر حاکم می شود.
بيست و پنجم ژوئن سال 1949:
وِستفال، يکی از بازرگانان سرشناس هامبورگی، که بهبود بيماری آسم خود را مديون برونو گرونينگ می داند، وی را به هامبورگ دعوت می کند. برونو گونينگ به اميد ادامه شفارسانی به آن شهر مسافرات می کند، ولی در آنجا نيز ناممکن بودن اين امر را درمی يابد.
بيست و نهم ژوئن سال 1949:
گرونينگ، هامبورگ را بسوی مقصد نامعلومی ترک می کند. آقای هُولسمان همسرش وی را در اين سفر همراهی می کنند. پليس و مردم ِمشتاق رد وی را گُم می کنند.
عکس های بالائی(از چپ به راست):
فرد بيماری که قبلاً پيش برونو گرونينگ بوده، و پروفسور فيشر قبل از ملاقات با گرونينگ به عيادت وی می رود.
- بيمار کليوی، آقای کلؤگليش از بيلِفِلد، که هميشه در واهمه از عمل جراحی می زيسته است. شما در گزارش ما از ديدار پروفسور فيشر و وضع مزاجی آقای کلؤگليش که چند هفته بعد از شفايابی بعمل آمده است، با خبر می شويد.
- شفايابی دختر خانواده مِندت از هامبورگ به پروفسور فيشر ثابت نمود که بايستی از قابليّت های برونو گرونينگ در امر طبابت بهره گرفت. گرونينگ به دخترک مُبتلاء به فلج اطفال شفاء رسانی کرده بود.
- خانم وِهماير. پروفسور فيشر بعد از ديدار با خانم وِهماير، از بيماری و بستری بودن وی در بيمارستان و شفارسانی غيابی برونو گرونينگ، و اتفاقی که برای شوهر وی روی داده بود، اطلاع يافته و شگفت زده می شود.
- دختر خانم شوِدت به پروفسور فيشر شرح می دهد که چگونه برونو گرونينگ وی را با يک زَروَرق گلوله شده پيش نامزدش که خيلی دوستش می داشته می فرستد، و به هر دو شفاء می بخشد.
- خانم وِ. در بیِلِفلد مغازه دوچرخه فروشی شوهر مرحومش را از سال 1949 اداره می کند. پروفسور فيشر با خانم دکتری که قبل از برونو گرونينگ سعی در مُداوای بيماری ناعلاج وی می کرده است، صحبت می کند.
- آقای کارگِسماير، تاجری از شهر باد اويِنهاوزن که هيچ مُداوا و عمل جراجيی قادر به رفع درد وحشتناک اعصاب صورتش نگشته بود. پروفسور فيشر، وی را بعد حصول شفاء از طريق برونو گرونينگ، مُلاقات می کند.
- آقای دکتر مورتِرس، کنار بستر خانم اِ . قبل از تأثيرگذاری های برونو گرونينگ خانم اِ تحت معالجۀ ايشان قرار داشته است. بررسی اين مورد، اکيپ نشريۀ روُو را بر آن داشت پزشکانِ يکی از کلينيک های دانشگاهی آلمان را از ضرورت بررسی علمی شفارسانی های برونو گرونينگ متقاعد نمايد. نشريّۀ روُو در شمارۀ آينده خوانند عزيز را در جريان ادامۀ اين موضوع قرار خواهد داد
انقلاب در طبّ؟
انقلاب در طبّ؟
در اثر تعصبات و ناشکيبائی هائی گروهی از پزشکان، مراجع دولتی ايالات شمال آلمان از ادامه فعاليت های برونو گرونينگ، اعجازگر هِرفوردی که در ماه مه و ژوئن سال 1949 به هزاران بيمار علاج ناپذير ـ طبق شهادت خود آن ها ـ شفاء رسانده بود جلوگيری نمود. سوّم ماه مه سال 1949 اوليای امور ادامۀ شفارسانی از سوی برونو گرونينگ را ممنوع اعلام کردند. از بيست نهم ماه ژوئن، برونو گرونينگ در مجامع عمومی ظاهر نشده است. البته برونو گرونينگ نه ناپديد شده، و نه موضوع شفارسانی های اعجاز آميز وی مکتوم خواهد ماند. زيرا برونو گرونينگ در اثر امکاناتی که نشريۀ رِوُو فراهم آورده، قادر خواهد بود قدرت شفارسانی خويش را در معتبرترين کلينيک موجود در کشور، تحت نظر پزشکان و متخصّصان بی طرف به مَنصَّۀ ظهور برساند. در اثر اقداماتی که از سوی نشريۀ رِوُو به عمل آمده، برونو گرونينگ می تواند در پيش روی دانشمندان و متخصصين علوم پزشکی ثابت نمايد که وی قادر به رفع بيماری های علاج ناپذير می باشد. نشريۀ رِوُو از امروز اقدام به انتشار نتايج صد و پنجاه موردی که تحت پوشش علمی انجام يافته اند، می نمايد. اين گزارشات را آقای بُنگارتس و آقای لاوکس، دو حبرنگار نشريۀ رِوُو در معيّت پزشک و روانشناس معروف آقای پروفسور دکتر فيشر برای شما تهيّه نموده اند.
طرح نشريۀ روُو
نشريۀ روُو امروز دست به انتشار گزارشاتی می زند که محتوای آن فراتر از محدوه معمول خبری می باشد. محور اصلی اين مقالات مربوط به مرد ساده و بی تکلُّفی به نام برونو گرونينگ می باشد که در عرض چند ماه گذشته از شهرت فوق العاده ای برخوردار گشته است. وی در هرفورد و ديگر شهرهای آن منطقه به طور معجزه آسائی بهبود و شفايابی هزاران مريض را که بيماری هايشان علاج ناپذير تشخيص داده شده بودند موجب گشته است. بعد از دوران جنگ جهانی، از نظر اجتماعی هيچ سياستمدار، هيچ اقتصاددان و دانشمند و هنرمندی بسان برونو گرونينگ تأثير گُذار نبوده است. حتّی تأثيرات وی در مجامع ديگر، نظير انگلستان و آمريکا ـ در اثر گزارشات هيجان انگيزی که حاوی اظهارات متکبرانه مخالفان، و شهادت و تأييد شاهدان عينی و شفايافته گان بوده است ـ کاملاً محسوس می باشد. منشاء نظريّات تحقيرآمير را شايعات بی پايه و اساس و حکايات در هم و متضاد تشکيل می دهند. اين شايعات همواره فاقد پايگاه علمی و يا واقعی بوده، و از نظرات سؤ، نادانی، و پيش داوری های خصمانه نشأت يافته، و در ضمن، حاکی از نادانی و بی اطلاعی از مُعضلات پزشکی که تا کنون مکتوم مانده بود و يک شَبه با ظهور گرونينگ بر ملاء گشته است، می باشد.
کارکنان بخش پزشکیِ نشريۀ روُو در يک رابطه ديگر مُدّت ها بود که خود را با موضوع روان و بررسیِ بيماری هائی که اکثراً دارای عوامل روانی می باشند، مشغول داشته و در اين رابطه از تحقيقات شايان توجهی که در برخی از کشورهای غربی انجام پذيرفته و گسترده تر از تحقيقات انجام يافته در دهه گذشته در آلمان بوده، بهره مند بوده اند. لذا در مورد برونو گرونينگ نه فقط فرد برونو گرونينگ به عنوان "طبيب معجزه گر" مطرح بود، بلکه موضوع روان و اهميت فوق العاده آن و عامل روانی بيماری ها، و در نظر گرفتن و بهره گيری از آن در معالجه امراض از طريق رواندرمانی که در اثر فعاليت های گرونينگ به ميان آمده است نقش بسزائی ايفأ می کند. برونو گرونينگ پديده ای در ساحَت رواندرمانی گشته است. بدين سبب ، زمانی که در جلو منزلگاه برونو گرونينگ بعضی روزها بالغ بر شش هزار نفر با شور و غوغا جمع می آمدند، نشريه رِوُو تصميم به اجرای برنامه ای گرفت که خارج از عُرف روزنامه نگاری بود.
در اين فاصله تضاد و اختلاف بين طرفداران بی شمار و مخالفان معدود ولی پُرنفوذِ گرونينگ به طور غير قابل تحمُّلی اوج يافته بود. يک کميسيون پزشکی و اوليای امور شهر هرفورد تصميم خود مبنی بر مُمانعت از ادامۀ شفارسانیها را به مرحلۀ عمل در آوردند. البتّه در هرفورد، هامبورگ، و ساير شهرهای شمال آلمان هزاران بيمار همچنان چشم به راه کمک ها و شفارسانی های مرد معجزه گر بودند. در چنين اوضاعی مراجع رسمی دولتی در قبال پديده گرونينگ عميقاً مُستأصل و وامانده بودند و قادر به اتخاذ تدبيری درست و همه پسند نشدند. همه شواهد نشانگر مسيری ناهموار و پُر سنگلاخ و ناميمونی بود که می بايست اين پديده خارق العاده می پيمود و به احتمال قوی از برای وی سرانجامی غم آلود در پی داشت. آيا استکاکات و تضادهای آشتی ناپذير جبهه معتقدين و جبهه مخالفان موجبات اضمحلال برونو گرونينگ را فراهم نخواهند آورد؟ آيا برخی افراد سودجو و فرصت طلب که خود را در قالب "حاميان" برونو گرونينگ به وی نزديک ساخته و از وجود اين مرد شريف هدفی جُز ثروت اندوزی ندارند، دست آويزی برای مخالفان جهت ملوّث نمودن نام وی نخواهند بود؟ و يا اينکه يک کميسيون علمی پزشکی آمادگی خود را برای بررسی استعدادهای شگرف گرونينگ اعلام نموده و امکان به ظهور رساندن اين قابليت ها را ـ تحت نظارت متخصصين ـ به وی خواهد داد؛ ناگفته نماند که امروزه در آمريکا هر کلينيک بزرگی بی چون و چرا آمادگی خود را ـ حتّی به خاطر اهداف صِرفِ پژوهشی ـ جهت بررسی اين پديده اعلام می داشت و برای برونو گرونينگ امکان نشان دادن قابليت هايش را در يک چار چوب علمی فراهم می ساخت. بعد از مُذاکرات و مُباحثات بی حاصلی که در اواخر ماه ژوئن انجام گرفت، بيم خُرد گشتن برنو گرونينگ می رفت. برای ميليون ها بيمار و مصيبت زده اين سئوال که آيا بالاخره قابليت بی نظيرِ روان آرا و شفاء آور برونو گرونينگ از سوی مقامات دولتی تأييد خواهد شد، و يا اينکه بر وی مُهر کلاهبردار و عوام فريب خواهند کوفت، و عملکردهايش را شالاتانبازی معرفی خواهند کرد، بی جواب مانده است.
در اين مقطع زمانی بود که نشريۀ روُو تصميم گرفت هِيئت ويژه ای مُتشکّل از هِلموت لاوکس، هَينچ بونگارتس، و پزشک و روانشناس ماربورگی پروفسور دکتر فيشر را به منطقه شمال آلمان رهسپار سازد. اين هيئت مأمور شده بود برونو گرونينگ و رَدِ پای وی را که در حال مَحو شدن بود پيدا نمايد. و سپس در بررسی دقيق و گسترده ای مواردی را که شخص برونو گرونينگ در شفايابی انسان ها دخالت داشته است از نزديک مُطالعه و خود را از قدرت شفارسانی وی مُجاب ساخته و همچنين مواردی را که احتمالاً موفقيتی در پی نداشته اند را نيز بررسی بنمايد. و در صورت مُثبت بودن نتايجِ بررسی های اوّليه، تصوير جامع تر و دقيق تری از شخص برونو گرونينگ و مناسبات و روابط وی بدست بيآورند. در صورت مُتقاعد شدن از استعداد خارق العاده برونو گرونينگ، هيئت مذکور مُوظّف گشته بود، که وی را از اِعمال نفوذ های احتمالی برخی از اطرافيانش خلاصی داده، و از ميان در گيری های خفه کننده موجود بين معتقدين و پزشکان و دستگاه های دولتی، راه را بر وی گشوده و هموار سازد. در اين راستا، قرار بر اين بود که بعد از کسب موافقت برونو گرونينگ، وی در يک نقطه نامعلوم و دور از دسترس مردم استقرار داده شود. و همزمان با آن، هيئت وابسته به نشريۀ رِوُو توافق يکی از کلينيک های مُعتبر آلمان را جهت همکاری جلب بنمايند. در آنجا می بايست به برونو گرونينگ، تحت نظر متخصّصان امکان نشان دادن قابليّت هايش داده می شد. در صورت موفقيّت، می بايست ادامۀ شفارسانی برای وی مُمکن می گشت.
بيست و هشتم ژوئن 1949 برنامۀ مذبور به مرحله اجرا در آمد که با مُشکلات عديده و مجاجراجوئی ها و شگفتی های فروانی همراه بود. با وجود اين، هيئت اعزامی نشريۀ رِوُو توانست ـ به خاطر اهميّت موضوع ـ بدون جلب افکار عمومی بدين مُهم جامۀ عمل بپوشاند، به طوری که تا به حال کسی از اين پژوهشگری ها مُطّلع نگشته است. برای عموم، برونو گرونينگ از ساعت بيست و سه و چهل و پنج دقيقه روز بيست و نهم ژوئن 1949، ناپديد می شود. اکنون نشريۀ رِوُو بعد از دريافت گزارشات خبرگزاران و پزشکان مربوطه، دست به انتشار پيشنه و سيرِ بزرگترين و شگفت انگيزترين آزمايش و بررسی های پزشکی يی که تحقق آن از سوی يک نشريه تا به حال بی سابقه بوده است، می پردازد.
برونو گرونينگ: پديده های خارق العاده يک روانطبيب
به قلم هِلموت لاوکس، و هينچ بونگارتس، تحت سرپرستی علمی پروفسور فيشر
در پی ردپاهای برونو گرونينگ
مواضع پزشکان
ما در بيست و نهم ژوئن، درست روز ناپيدا شدن برونو گرونينگ در هامبورگ، سفر خود را آغاز نموديم. حسِّ کُنجکاوی ما دو خبرنگار بشدّت بيدار شده بود. پروفسور فيشر خويشتن دار تر می نمود، ولی وی نيز قادر به پوشاندن کُنجکاوی خود آنچنان که مطلوبش بود، نمی شد. وی مُصمّم بود، در مورد برونو گرونينگ سيستماتيک پيش رفته و با بررسی های موشکافانه به رأيی مُسَجَّل دست يابد. رابطه ما با پروفسور فيشر از همان روز اوّل بسيار دوستانه بود. او مَدراج متداول علم پزشکی را پُشت سر داشت. وی بعنوان يک پزشک دانشگاهی قادر بود با دسترسی به مدارک و نتايج آزمايشگاهی، روند ( وخيمتر شدن، و يا بهبود يابی) بيماری را تشخيص بدهد. از سوی ديگر وی روان شناس بود و در روانکاوی( تحقيق در امور روانی) و رواندرمانی تبحُّر داشت. شيوه برونو گرونينگ می بايست از ساحتِ رواندرمانی نشأت گرفته باشد. ولی اين احتمال نيز وجود داشت که از قدرت و نيروئی که برای علم روانشناسی تا به امروز ناشناخته مانده است، بهره مند می شود.
ما عصر روز بيست و نهم ماه ژوئن وارد شهر بيلِفِلد شديم. بر حسب تصادف با پروفسور شُرش، يکی از همکاران پيشين پروفسور فيشر، که اکنون سرپرستی دارالشفاء شهر بِتِل را عهدار بود، مُلاقاتی دست داد. پروفسور شُرش يکی از اعضاء کميسيون پزشکی يی بود که جهت ممنوعيت شفارسانی های برو برونو گرونينگ رأی صادر نموده بود، و پروفسور شُرش در تصويب اين رأی نقش تعيين کننده ای داشته است. وی در وَهله اوّل، اصلاً حاضر به ديدار ما خبرنگاران نبود. او فقط پروفسور فيشر را به حضور پذيرفته و در باره برونو گرونينگ چنين اظهار نظر می نمايد: " او يک فرد کاملاً بی فرهنگ و نازل و بی سر و پائی است، و در ضمن فاقد هر گونه جذبه و تجلّی معنوی است." برای کسانی که اصطلاح "تجلّی معنوی" نا آشناست، بايد گفته شود که در بين دانشمندان تحت اين عنوان "اعتقاد به رسالت روحانی" مفهوم می شود. شُرش بر اين عقيده بود که بيانات برونو گرونينگ در رابطه با رسالت روحانی که بارها در شهر هرفورد و يا در جاهای ديگر به زبان رانده است، شُعبده بازی و تأتری بيش نبوده، و وی صِرفاً از روی خودپرستی و خونمائی به اين عمل دست يازيده است. شُرش برای اتقان گفته های خويش ارزيابی يک گرافولوژ(خط شناس) را پيش روی ما گذاشت. رفتار پروفسور شُرش نشان می داد که وی به هيچ وجه علاقه ای به اين موضوع ندارد. وی آدم چاق و بی تکلّفی بود و چنين می نمود که حاضر به شنيدن نام برونو گرونينگ نمی باشد. از قرار معلوم وی شخصاً با برونو گرونينگ برخورد نداشته، و گفتار و نظريّاتش صِرفاً بر اطلاعاتی که بدست آورده بوده است مُبتنی است. وی در ادامه صحبت های خود گفت که جهت کسب نظر قاطع بهتر است که شخصاً به تحقيقات خود در اين مورد ادامه بدهيم.
پروفسور دکتر وُلف، رئيسِ بيمارستان دولتی شهر بيلِفِلد، به اين مسئله برخوردی بی تعصبانه تر داشت و معتقد بود که در مورد برونو گرونينگ می بايست بدون قيد و شرط پی گيری می شد. او در ضمن خاطر نشان ساخت که به برونو گرونينگ پيشنهاد شده بود که قابليّت خود را در آن کلينيک در معرض پزشکان به ثبوت برساند، ولی وی از چنين پيشنهادی استقبال ننموده است. آيا می شود به مردی که پزشکان به عملکردهايش با شک و ترديد و سؤنظر می نگرند، رد پيشنهادات ايشان را مبنی به نشان دادن قابليّت هايش، ايراد گرفت.
طبيعاً اکنون اين سئوال برای ما مطرح شده بود که چرا برونو گرونينگ از چنين پيشنهاد و نظارت علمی و کلينيکی پزشکان طفره رفته است؟ آيا برونو گرونينگ به بی طرفی و صداقت پروفسور وُلف ترديد داشته است؟ با کمال تأسُّف، چند هفته بعد، زمانی که پروفسور فيشر موجبات نظارت علمی بر شفارسانی های برونو گرونينگ را در بيمارستان دولتی بيلِفِلد فراهم می آوُرد، متوجّه شده است که پزشکان آن بيمارستان که به ظاهر از پيشنهاد پروفسور فيشر استقبال نموده بودند، چگونه در حال گُستردن دام برای گرونينگ هستند، و هدفی جُز بی وِجه نمودن و نابود کردن برونو گرونينگ ندارند. آن ها بيماران مُشرف به مُوت که به هيچ طريق اميدی به زنده ماندنشان نبود را جهت اين آزمايش کانديد کرده بودند. لذا پروفسور فيشر اجباراً از تشکيل هيئت علمی بيمارستان و نظارت و ارزيابی های ايشان در باره متُد گرونينگ چشم پوشی می نمايد.
علاوه بر آن، دکتر ديس، پزشک قانونی شهر دِتمولد، شخصاً به برونو گرونينگ گفته بوده که هر چه قدر که در اثبات صحّت اعمال خود بکوشد، بی ثمر خواهد ماند، زيرا به هر طريق از ادامه عملکردهای وی جلوگيری بعمل خواهد آمد. پروفسور فيشر در شهر هرفورد تلفناً با دکتر ديس تماس گرفته و از وی در اين باره سئوال نمود. دکتر ديس گفته بالائی خود را شخصاً تأييد کرده و اضافه نمود که برداشت ناخوشآيندی از گرونينگ داشته است. دکتر دِيس فردی بود پُر از تکبُّر و نخوت پزشکی و بسی خود راضی.
بدين ترتيب می بايست برونو گرونينگ هر گونه اعتماد به مواضع عينی و صادقانه پزشکان را نسبت به خود از دست می داده است، و بر مبنای همين ناروائی ها بوده که وی از پيشنهادات آنان به حضوريابی در کلينيک و به بُوته نهادن قابليّت خود سر باز زده است. شمِّ بيدار مردی صديق و بی پيرايه، اهداف ناجوانمردانه پزشکان و دَسيسۀ آنان را حسّ کرده بوده است.
سيل بيماران مبتلاء به امراض مُزمنی که ريشه روانی دارند
ما در تاريخ سيُم ژوئن در ايالت نوردهَيم وِستفالِن کار خود را شروع نمويم و سپس به پيشرَوی خود بسمت هامبورگ و مناطق همجوار آن ادامه داديم. در طول اين سفر، به بازيابی و بررسی مريضانی که گويا توسط برونو گرونينگ نائل به شفاء شده بودند، پرداختيم، که البتّه کار چندان سهلی نبود.
کسانی که توسط برونو گرونينگ نايل به شفاء شده بودند، بعد از صحّت، دوباره به محلِّ سکونت خود بازگشته بودند. اسامی و آدرس هيچ کدام از آن ها در هيچ جائی به دقّت ثبت نشده بود. گرونينگ بسان يک شفاگر دوره گرد به هر مکانی که پا نهاده بود، بدون هيچ پيش شرطی شروع به شفارسانی نموده بود. لذا به غير از تعاريف، اخبار کوتاه جرايد، شايعات، و حکايات، مدارک مُسجّلی در دست نبود. حتّی طرفدارانش نيز اطلاعات چندان دقيق و موثّقی در اختيار نداشتند. هرگاه دست تقدير ما را در بيلِفِلد به سوی مردی که قبل از ما شروع به تحقيق و جمع آوری اطلاعات در باره ياری ها، توفيقات و شفارسانی های برونو گرونينگ شروع کرده بود، سوق نمی داد و با وی آشنا نمی ساخت، به احتمال زياد با مشکلات عديده و بزرگی روبرو می گشتيم.
اين شخص، يعنی آقای لانچِنرات که مُديريّت يکی از بيمه های درمانی آن منطقه را به عهده داشت، فردی با فراست، هوشمند و واقع نگر و دورانديش بود. وی توانسته بود تا ردۀ اوّل مُلازمين برونو گونينگ که چه از روی اعتقاد و چه از روی سود جوئی به دور وی جمع شده بودند، و بعد از سفر برونو گرونينگ به سمت هامبورگ، هنوز هم تعدادی از آن ها در منزل مهندس هولسمان(پدر يکی از شفايافتگان) که به دفتر ارتباطات بدل شده بود، مشغول رسيدگی به امورات بودند، راه يابد. او به قابليّت های مُتعدّد برونو گرونينگ در رابطه با شفارسانی يقين کامل داشت، و با احترام از فروتنی و بی آلايشی وی سخن می گفت. او با حُسنِ نيّت به برونو گرونينگ می انديشيد و از سؤ استفاده های مُمکنه که به خاطر نجابت و راست انديشی و ساده گرائی وی می توانست از سوی اطرافيانش وقوع يابد، بيم داشت. برخورد اوليّه لانچِنرات با ما با سؤزن همراه بود. در اين جا نيز پروفسور فيشر راه گشا بود و توانست با جلب اعتماد لانچنرات، وی را از اهداف بی طرفانه ما متقاعد سازد. وی با ارائه اطلاعات ارزشمند، ما را در جريان شفايابی هائی گذاشت که بررسی آن ها می توانست ما را به ترسيم دقيقی از طرز شفارسانی های اين پديده خارق العاده قادر سازد. انگيزه ای که موجب کشانده شدن لانچِنرات به سوی اين موضوع و ايجاد ارتباط با اطرافيان برونو گرونينگ گشته بود، بسی جالب توجُّه بود. در وَهله اوّل بيماری درد آور کَبد بوده که رفتن وی به پيش برونو گرونينگ را موجب شده بود. اکنون دو ماه از آن تاريخ می گذشت و بعد از ديدار با گرونينگ از ناراحتی و درد کَبد اثری نمانده بود. از سوی ديگر شرکت بيمه درمانی، وی را مأمور برقراری ارتباط با برونو گرونينگ کرده بود. او تعريف می کرد که شرکت های بيمه درمانی در آلمان از نظر مالی در تنگنای اسَفباری قرار گرفته اند که علّت آن انبوه بی پايان بيماران مُبتلاء به امراض مُزمن و غير قابل علاج می باشد. او با بيانات خود به مُشاهدات روانشناسان که به دقّت تحوّلات مَذبور را تحتِ نظر داشتند، صحّه می نهاد. از پيامدهای نابهنجار جنگ جهانی دوّم ، افزايش غير قابل تصُّور بيماری های گوناگون می باشد که غالباً منشاء روانی داشته ولی خود را به صورت بيماری های اورگانيک(عضوی) بروز می دهند، که از آن جُمله اند انواع مختلف بيمارهای معدوی، روماتيسمی، روان رنجوری و فلج زدگی. روانشناسان به اين گونه امراض "امراض روان تنی" نام داده اند. بعد از رفُرم ارزی(به سال 1949 ميلادی) بر طبق آمار رسمی، در جامعه آلمان انواع بيماری ها به طرز چشمگيری افزايش يافته، که در گذشته با چنين گُستره ای بی سابقه بوده است. در حقيقت لانچِنرات به امّيد دست يابی به يک روش شفاء رسانی و کمک به تَرميم وضع مالی شرکت بيمه درمانی، اقدام به تحقيق و نزديکی و آشنائی بيشتر با برونو گرونينگ کرده بود. لانچِنرات تعداد کثيری از شفايابی ها و تاريخچه آن ها را دنبال کرده بود. وی ما را با بيست فقره از شفايابی ها آشنا نمود، که در عرض يک هفته به بررسی و تحليل آن ها پرداخته و تا آنجائی که مقدور بود با تبادل نظر و مشورت پزشکان معالج سعی می کرديم دريابيم که: آيا برونو گرونينگ واقعاً قادر به شفارسانی است؟.
ما در هشتم ماه جولای به مُطالعه نتايجِ بيست فقره که قبلاً بررسی کرده بوديم پرداختيم. در بين آن ها هفت مورد بودند که می توانست اولاً برای ما جالب باشد و از طرفی حالت مرموزی در بطن ماجرای اين شفايابی ها نهفته بود که بر حسب آن نمی شد تصوير دقيقی از برونو گرونينگ بدست آورد. بعد از سه روز بررسی و اشتغال در مورد اين هفت شفايابی، ما دو خبرنگار بعنوان افرارد غير مُتخصّص داشتيم کم کم در اين باره دست خوش ترديد می شديم.
اداره مَسکن و ماجرای آقای کلوگليش
يکی از اين هفت مورد مربوط به آقای کلوگليش ساکن بيلِفِلد می شد. به هنگام جنگ گلوله ای يکی از کليه های وی را سوراخ کرده و تقريباً از کار انداخته بود. بعد از پايان جنگ کليه ديگر وی نيز به شدّت مُلتَهب می شود، به طوری که پزشکان معالج به خاطر وخيم تر شدن وضع کُليه دوّم تصميم به عمل جرّاحی می گيرند. پرتونگاری، و نتيجه آزمايشات و ديگر مدارک در دسترس ما بودند. کلوگليش قبل از عيد پنجاهه(از اعياد مذهبی، اوايل ماه مه) بوسيله لانچِنرات، عرضه ای به برونو گرونينگ نوشته بوده است. برونوگرونينگ غياباً به شفارسانی می پردازد و از کلوگِليش می خواهد که که در روز های آتی به آن چه در پيکر وی رخ می دهد، دقّت نمايد. کلوگِليش متوجه فعّال تر شدن کُليه و تيره تر شدن رنگ ادرار خود می شود. متعاقب آن ناراحتی کليوی وی بطور محسوسی رو به کاهش می نهد.
پزشک معالج وی نيز متوجّه می شود که کليه های وی رو بهبودی نهاده اند. مُدّتی بعد برونو گرونينگ شخصاً از کلوگِليش ديدار می کند. کلوگِليش هنگام مُلاقات با طبيب معجزه گر بستر بيماری را ترک نموده و شروع به راهپيمائی کرده بود. ولی زمانی که ما به همراه پروفسور فيشر به ديدن او رفتيم، دوباره وضع وی رو به وخامت نهاده بود. پروفسور فيشر فوری پی بُرد که به خاطر اين بيماری، از طرف اداره مَسکن آپارتمانی با يک اطاق اضافی در اختياريش قرار داده شده بوده، و اکنون با انتشار سريع خبر بهبودی، و بعد از اطلاع اداره مَسکن از اين موضوع، از وی خواسته شده بود، تحت شريط موجود به يک آپارتمان کوچکتر اسباب کشی بنمايد. درست از همان روز، بعد از دريافت اين نامه وضع وی دوباره رو به وخامت می نهد. تظاهری در کار نبود، بلکه وخيمتر شدن وضع وی حقيقی بود، و علّت روانی داشت: ترسِ از دست دادن اطاق اضافی که در ارتباط با بيماری در اختيار وی قرار داده شده بود موجب عود بيماری شده بود. اکنون صحبت از شفايابی بی مورد بود. در اين مورد، طبِّ دانشگاهی می توانست ادعا نمايد، کاری که برونو گرونينگ کرده است، تنها رفع حالت يأس و رخوت و ارتقأ موقّت نيروی دفاعی وی بوده است. اين سئوال که در صورت ادامه ارتباط با برونو گرونينگ و تأثير دوباره وی بر روی اين بيماری، چه وضعی پيش می آمده، بی جواب ماند.
ماجرای خانم وِ، و صندوق مغازه
مورد بعدی به خانم و که ايشان نيز از اهالی بيلِفِلد بودند، مربوط می شد. وی بيوه زنی بود که بعد از فوت شوهرش، مسئوليت فروشگاه فروش و تعمير دوچرخه را به عهده داشت. خانم وِ هميشه روی مبلی که در آشپزخانۀ مُشرِف به مغازه قرار داشت، می نشست، و از آنجا امورات فروشگاه و خانواده را اداره نموده و تحت کنترل داشت. پانزده سال بود که وی طبق مدارک پزشکی از لَمسی و جمع شدن آب و روم پاها در رنج بود. با اين حال قلب و کليه هايش طبيعی کار می کردند. در عوض، علائم بيماری روماتيسمِ مفاصل که از چندين سال پيش بدان مُبتلاء بوده، ديده می شد. گرونينگ نيم ساعت پيش خانم وِ بوده است. بعد از آن حالش رو به بهبود نهاده و قادر به راه رفتن می شود. پروفسور فيشر تشخيص داد که ورم پاها تقريباً از بين رفته است. بعد از ديدار با گرونينگ، پزشک معالج نيز بهتر شدن وضع جسمانی خانم وِ را تشخيص داده بود. ولی در اين اواخر ناراحتی های جسمانی خانم وِ کم کم عود می نمود. آيا در اين مورد نيز دادن قوّت قلب و تشويق های روحی، موجب بهبود موقّت بيماری شده بود، که از سوئی رابطه بلافصل موقعيّت روحی را با بيماری نشان می داد، ولی از سوی ديگر دليل قاطعی برای ما نمی توانست باشد. زيرا در اين مورد نيز معلوم نبود که در صورت ادامه ديدار گرونينگ چه نتيجه ای عايد می شده است؟ يک موضوع جالب توجُّه اين بود که خانم وِ ساليان دراز بغل صندوق مغازه می نشسته است و بدين ترتيب، کنترل مُدام و لاينقطع صندوق مغازه به يک عُقده روانی بَدَل گشته بوده و می توانست يکی از عوامل فلجی وی باشد. احتمالاً برونو گرونينگ اين عُقده روانی را نيز برای مُدتی بر طرف کرده بوده که حتّی برای يک روانشناس نيز به اين زودی ها مقدور نمی توانست باشد. ولی برای ما، اين احتمالات جهت کوشش در تشکيل يک مجمع بزرگ کلينکی، کافی نبود.
برونينگ به وی يک زَرورق گلوله شده می دهد.
مورد سوّم نيز به يکی از اهالی بيلِفِلد بنام آقای شميت مربوط می شود. در اين جا در واقع صحبت از دو بيمار می باشد. مورد اوّل مربوط به دختر يک کارمند دولتی می شود که تحت نفوذ شديد مادرش قرار داشت. و مورد دوّم به يک کارخانه دار مربوط است که وی را اعضاء فاميل به خاطر ثروت کلانش شديداً تحت نظر داشتند. کارخانه دار و دختر روزی با هم آشنا شده و بهم ديدگر علاقمند می شوند. ادامه دوستی اين دو موجب درگيری شديد کارخانه دار با خانواده اش می شود. مادر دختر نيز مدام وی را بدين سبب شَماتَت می نموده، زيرا رابطه دخترش را با آن مرد ثروتمند بی حاصل و عبث می انگاشته است. بالاخره هم دختر و هم مرد طاقت و جسارت خود را از دست داده و از هم جُدا می شوند. دختر به يک بيماری غير معمول عصب قلب دُچار شده و به رختخواب می افتد. همزمان با بيماری دختر، آقای کارخانه دار نيز تصادف کرده و مُدّت ها بعد از بهبود و التيام زخم ها، قادر به بلند شدن از بستر نبوده است. او کشش عجيبی به دلدار خود احساس می کرد، ولی به سبب سرکوبی اين خواست قلبی دُچار افسردگی شده و به رختخواب پناه می آورد. گرونينگ را بر سر دختر بيمار می خوانند. حال دختر، بعد از عيادت گرونينگ رو به بهبود نهاده و بستر را ترک می کند. خانم شوِد(دختر) سپس به ديدار گرونينگ شتافته، و نام چند تن از نزديکان بيمارش را برشمرده و از وی استدعای مدد می نمايد، در اين رابطه نام کارخانه دار را نيز ذکر می کند. برونو گرونينگ که از احوال باطنی دختر با خبر بوده، زرورقِ قوتی سيگار را بيرون کشيده، آن را به دست خود بشکل گلوله ای درآورده، به دختر داده و سفارش می کند که آن را از دستش رها ننمايد، و به هنگام ديدار با کارخانه دار، آن را شخصاً در دست وی بنهد، تا وی نيز از بيماری خلاصی يابد. دختر گلوله را سی و شش ساعت تمام در دستش نگه می دارد.
کارخانه دار بعد از اطلاع از مُلاقات دختر با گرونينگ و سفارشات وی، بستر بيماری را ترک نموده و به ديدار دختر می شتابد. پروفسور فيشر از دختر می پُرسد که آيا آن دو هنوز هم همديگر را مرتباً ملاقات می کنند. دختر جواب می دهد: " آری ـ متأسفانه ـ منظور دختر از ادای کلمه "متأسفانه" اين بود که هنوز هم تنِش ها و تشنُّجاتِ گذشته با مادر و خانواده کارخانه دار برقرار است که بالاجبار دير يا زود مُنجر به وضع ناگوار قبلی خواهد شد.
در اين مورد نيز استنباط يگانه ای مقدور نبود. ولی به هر حال، اين بار نيز گرونينگ توانسته بود در مُدّت کوتاهی رنج های نشأت يافته از عُقده های روحی را برطرف سازد، روابط و بستگی های انسانی را به طرز قابل ملاحظه ای دريابد، و با زرورق گلوله شده مهارتی به خرج دهد، که در ساحت روان درمانی برای هر روانشناس سرمشق می تواند باشد.
موتورسيکلت از کار می افتد
يکی از موارد بسيار غريب مربوط می شود به آقای وِهمايِر. آقای وِهمايِر صاحب يک شرکت حمل و نقل در هِرفورد است. وی آدمی است قوی بُنيه، با اعصاب قوی، بيدار حال، و چنين می نمود که به اين زودی نمی شود سرش شيره ماليد. او به خاطر همسرش که به علّت نوعی بيماری مُزمن در کلينيکی واقع در شهر مونِستر بستری بود، به پيش گرونينگ رفته و از او تقاضای کمک می نمايد. گرونينگ به او می گويد: " بزودی خانم شما آروز خواهد کرد که در تاريخ مشخصّی به منزل بازگردد. شما نبايست قبل اين مُوعد پيش او رفته و موجبات بازگشت وی را به خانه فراهم آوريد." به طوری که گفته شد، وِهماير آدمی بود که نه به پيشگوئی اعتقاد داشت، و نه دستور قبول می کرد، لذا برخلاف سفارشات گرونينگ سوار موتورسيکلت خود شده و راهی مونستِر می شود. ولی در راه مونستر، اتفاق غريبی برايش رخ می دهد: موتور خاموش می کند. در بيلِفِلد به يک تعميرگاه مُراجعه می کند. در آنجا همه قسمت های موتور را چِک می کنند، ولی دليلی برای کارنکردن موتور پيدا نمی کنند. تعميرکار شمع ها را عوض می کند، اين قطعه و يا آن قطعه را باز نموده و دوباره سوار می کند، ولی همه تلاش های وی بی نتيجه می ماند. تعمير کار مات و مستأصل به وِهمايِر می گويد که بهتر است که موتورش را برداشته و به خانه بازگردد. در حالی که به سمت هِرفورد ايستاده بود، استارت می زند، موتور بلافاصله روشن می شود، گوئی که هيچ اتفاقی نيافتاده بوده است. با خوشحالی سوار شده و موتور را به سمت مونِستِر می چرخاند، در اين حين موتور دوباره خاموش می شود. و سعی بعدی نيز در به کار اندازی موتور بی نتيجه می ماند.
متأثر از اين پيشآمد غريب، بعد از مُدتی وِهماير با قطار عازم مونستِر می شود. در آنجا همسرش بی مقدمه آرزوی می کند، در اسرع وقت به منزل بازگردد. او حالش خيلی بهتر شده بود، و پزشک مسئول نيز مانعی در بازگشت همسر وِهمَاير به منزل نمی بيند.
سَيَلانِ گَرمازا
يک موفقيّت شگفت انگيز
در پنجمين روز سفر تحقيقاتی مان با يک مورد واقعاً شايان توجُّهی برخورد داشتيم. از همان روز، پشت سر هم با موارد شگفت انگيز و گوناگونی مواجه بوديم تا اينکه آخر سر شاهد رُخداد اعجاز انگيز ديگری که ذيلاً از نظر خوانندگان عزير خواهد گذشت، گرديديم.
ما به هامبورگ رفته بوديم، زيرا لانچِنرات در آنجا موردی را می شناخت که برايش اولاً جالب توجه به نظر می رسيد، و در ثانی پرونده پزشکی کاملی از روند بيماری در دست بود. جريان به دختر آقای مِنت که صاحب يک تعميرگاه اتومبيل در هامبورگ بود، مربوط می شد. اين دختربچه به بيماری فلج اطفال مُبتلاء شده بود، و توانسته بود جان به در ببرد، ولی آثار لمسی از بين نرفته بود.
تاريخچه روند اين بيماری، و مدارک پزرشکی مبنی بر آن، به دقت ثبت و نگهداری شده بود. گرونينگ اين بار نيز همسان موارد قبلی عمل نموده بود. وی با مهربانی و آرامش خاصی پيش رُویِ دختربچه می نشيند، نوازشش نموده و از وی در باره جرياناتی که در پيکرش به وقوع می پيوسته، پُرسش می کند. سپس، به هنگام خداحافظی، سفارش می کند که در روزهای آينده، بدقّت احساساتی که به دختر کوچولو دست خواهد داد و تحوّلاتی که در پيکرش صورت خواهد پذيرفت را به دقت ثبت نمايند. اين کار انجام يافته بود، و اکنون پروفسور فيشر در ياد داشت ها می خواند که دخترک چگونه دردهای کِشداری که از قسمت پاها شروع و به سمت کمر ادامه می يافته اند را تحمُّل نموده است. بر شدّت اين دردها که موجب گرما و گردش خون در پاها گشته بود، افزوده می شده است. سپس دخترک شروع به انجام حرکت هائی می کند که قبلاً قادر به انجام آن ها نبوده است. پروفسور فيشر بعد از معاينه ، گردش خون بدون اختلال پاهای دخترک را تشخيص می دهد. اين مُشاهدات، پروفسور فيشر را به ياد متُد „autogenes Training“ (تمرينات آرامش بخش خود تلقينی و يوگا مانند جهت تمدُّد اعصاب) می اندازد. پزشکان دوره ديده می توانند بدينوسيله در برخی موارد، جريان يافتن خون در بخشی از بدن بيمار را تقويّت بخشند. البتّه تا حال جهت برطرف کردن فلج اطفال کسی قادر به کار بستن موفقيّت آميز اين مِتُد نگشته است. در ضمن اثر بخشی احتمالی اين مِتُد، مُستلزم تمرنيات مُستمر و چندين هفته ای می باشد. موفقيّت گرونينگ در خصوص شفارسانی مذکور، ورای چنين تصورّاتی بود، زيرا که وی در عرض نيم ساعت موفّق به اين کار شده بود. پروفسور فيشر با پروفسور بوکارد هامبورگی ـ در حالی که هر دو حيرت زده بودند ـ گفتگو نموده، و اظهار داشت که وی اکنون به اين نتيجه رسيده است که برونو گرونينگ دارای قدرت فوق العاده ای در حيطه روان درمانی است، و يا اينکه از وی نيروی خاصّ و ناشناخته ای ساتع می شود، و يا صاحب احوالات ديگری است که به هر حال بايست در آزمايشات کلينيکی به بررسی و تحقيق آن پرداخته شود.
هيچ پزشکی قادر به کمک به وی نگشته بود
روز بعد نيز با رُخدادهای شگرفی روبرو بوديم. لانچِنرات ما را پيش آقای کارگِسماير از ساکنين باد ويِنهاوزِن که وی نيز به وسيله گرونينگ شفاء يافته بود، هدايت نمود. کارگِسماير چهل و هفت سال داشت، و از سن دو سالگی از سردرد شديدی در رنج بوده است، که به مرور به درد اعصاب صورت که از بدترين فُرم دردها ست بَدَل شده بوده. حتّی بعضی از انسان ها از شدّت اين نوع دردهای تحمُّل ناپذير، دست به انتحار می زنند. داروهای ضد درد معمولاً قادر به تسکين کامل اين دردها نمی باشند. در حالات حادِّ بيماری، توسط تزريق الکُل اقدام به سوزاندن و قطع اعصاب آن قسمت ها می شود. اين عمل، کار ساده ای نبوده و همواره با نتيجه رضايتبخش همراه نيست. کارگِسماير بدين سبب چندين بار تحت عمل جرّاحی قرار گرفته بود. آخرين بار لوزه ها و سينوس های وی را در کلينيک مونستِر عمل کرده بودند، زيرا علّت بيماری را در اثر التهابات و عفونت های احتمالی يی اين بخش ها حدس زده بودند. ولی اين عمل جرّاحی نيز موجب تخفيف دردها نشده بود. اکنون بعد از برداشتن لوزها درد در بخش اعصاب صورت "تثبيت" يافته بود، و وی مانند اغلب انسان هائی که دست يا پای خود را از دست داده اند، و درد وحشناکی را در عضوهائی که ديگر وجود خارجی ندارد احساس می کنند، عذاب سختی را مُتحمّل بوده است. برونو گرونينک به هنگام ملاقات با کارگِسماير از وی خواسته بود سرش را محکم بين دو دستش بگيرد.
کارگِسماير در آن حال گرمای شديدی را در صورت خود احساس نموده بود. دردها چند روز ديگر نيز همچنان ادامه داشته، و سپس روز به روز از شدّت آن ها کاسته می شود، و اکنون چهار هفته بود که وی دردی نداشت.
در اينجا نيز هدايت جريان خون به چهره آقای کارگِسماير عامل حصول موفقيت بود. و شايد عوامل ناشناخته ديگری در کار بوده است. تشخيص و تعيين نوع و طرز شفارسانی برای ما اولويّت نداشت. تا آن روز به نُدرت به معالجه درد اعصابِ صورت از طريق روان درمانی پرداخته شده بود. و چنين عملی مُستلزم نِشست های چند ماهه می باشد. ولی برونو گرونينگ در يک ديدار کوتاه نايل به شفارسانی بی مانندی شده بود.
شفايابی ديتر هُولسمان
چند روز بعد ما دوباره به هِرفورد بازگشتيم. در آنجا لانچِنرات به پروفسور فيشر پيشنهاد نمود از ديتر هُولسمان نيز ديداری بعمل بيآوريم. چنين شايع بود که بعد از شفايابی ديتر پسر نُه ساله آقای مهندس هُولسمان، فعاليت های گرونينگ که تا آنزمان در خفاء انجام می پذيرفته، آشکار گشته و وی به ملاء عام کشانده شده است. ما به اطاقی وارد شديم که معروفيّت برونو گرونينگ از آن جا شروع شده بود و خود وی نيز کوتاه مدّتی همانجا به سر بُرده بوده است. ديتر هُولسمان هرگز نتوانسته بود راه رفتن را به طرز درست ياد بگيرد. علت بيماری وی در اوّل معلوم نبوده است. مُدّت ها پاهای وی را گج گرفته بودند، تا اينکه بالاخره در کلينيک مونستِر علت آن را تحليل پيوسته عضُلات (progressive Muskeldystrophie) تشخيص می دهند.
يک سال بعد از بستری بودن ديتر در بيمارستان بِتِل، يکی از پزشکان معالج به پدرش چنين می گويد: "شما می توانيد پسرتان به منزلتان بازگردانيد، ماندن او در اينجا فايده ای ندارد، زيرا کسی قادر به معالجه او نمی باشد." سرانجام، بچه قادر به نشستن نيز نمی شود، و پاهايش هميشه يخ زده بوده و لحاف، کيسه آبگرم، و تشکچه برقی نيز قادر به رفع سرمای فوق العاده، و بی حسی پاها نمی شوند. در چنين موقعيّتی برونو گرونينگ به ديدار پسرک می آيد، در اين مُلاقات نيم ساعته، پسرک سوزش سختی در پُشت خود احساس می نمايد و سپس جريان خون در پاهايش شروع شده، و سَيَلان گرمازائی پاهايش را فرما می گيرد. اين وضع ادامه می يابد و پسرک از بستر برخاسته و ـ با گام هائی لرزان ـ شروع به راه رفتن می کند.
اين مورد بين طرفداران و مخالفان گرونينگ موجب بحث های شديدی می شود. پسرک با گام های لرزان راه میرفته(زيرا هرگز راه رفتن را فرانگرفته بوده) ، شاهدان عينی از شفای کامل صحبت می کردند. و مخالفان برونو گرونينگ ناجوانمردانه اداعا می کردند که ديدار وی هيچ تأثيری بر روی کودک نداشته است. . پروفسور فيشر بعد از بررسی پرونده و معاينات، نتيجه آزمايشات کلينيک را تأييد نمود، و اظهار داشت، که بيماری مذبور باعث تباهی عصبی گشته بود که از نخاع شُکی(مغز تيره) شروع شده و به عضلات ختم و موجب تغذيه و رشد آنها می شود. منشاء اين تباهی به احتمال زياد مربوط به سلولهائی می شود، که تارهای عصبی بدانها منتهی ميشوند و مبدأ اين تارهای عصبی در مغز بزرگ قرار دارد. با قطع رابطه مستقيم اين سلولها با تارهای عصبی، انتقال تکانه ها و فرامين فرستاده شده از مغز عقيم می ماند. ترميم قابل توجّه اعصاب و جان گرفتن دوباره عضلات پاها کاملاً آشکار و غير قابل انکار بود. ولی آنچه که بيش همه ما را تعجب زده کرده بود، تشخيص دهی علت بيماری از سوی برونو گرونينگ بود.
آقای کارگِسماير، نيز به ما گفته بود که گرونينگ بدون اينکه سئوالی کرده باشد، به وی می گويد که از درد اعصاب صورت در عذاب است، و اين درد را از سن دو سالگی همواره داشته است. ما آن زمان فکر می کرديم که اين شفايافته از روی قدر دانی، اغراق می کند. ولی در مورد ديتر هولسمان، گرونينگ نظرات خود را در پيش روی چندين شاهد بيان داشته بود. برونو گرونينگ علّت بيماری را پارگی اعصاب نخاع شوکی توضيح می دهد و محلِّ آن را بيان می دارد، درست همان نقطه ای که بعداً پسرک احساس گرما و لرز و ارتعاش می نمايد. برونو گرونينگ اين حالت را به لرزش ها و پر پر زدن زدن های لامپی که جريان برق وارده به حدِّ نصاب نرسيده است تشبيه می کند.
فراسوی تصوّرات
تصميم نهائی جهت جلب توجُّه برونو گرونينگ بر اثر واقعه ای بود که بعد از ديدار از ديتر هولسمان برايمان پيش آمد. ما در آنجا به اطاقی هدايت شديم که گرونينگ، هنگام سکونت خود در پيش خانواده هولسمان، آنجا را محل کار قرار داده و در آن اطاق بيماران را درمی يافته است. البته ما قبلاً هيچ گونه اطلاعی از اين موضوع نداشتيم. پروفسور فيشر، بعد از ورود به اطاق، خسته و کوفته بر روی يکی از مبل ها نشست. درست در همان لحظه رنگ از صورتش پريد، احساس خفگی کرد و چند لحظه قادر به تنفس درست نشد. سپس حالش دوباره جا آمد. او با چشمهای باريک خود ما را نگاه ميکرد. سپس تعريف نمود، که در آن حال نيروی غريبی را در وجود خود احساس کرده است. هم زمان با آن، درد شديدی در کبد راست و اطراف آن احساس می کند و قلبش شروع به تند زدن کرده، و نفس کشيدن برايش مشکل ميشود. او در گذشته بارها از نارحتی و التهاب کليه راست خود در عذاب بوده است. در حالی که اين پيش آمدِ مرموز افکار ما را به خود مشغول کرده بود، لانچِنرات وارد اطاق شد و به ما گفت اين همان مُبلی است که برونو گرونينگ در دروران اقامت خود در اين منزل، هنگام شفارسانی به مردم بر روی آن می نشسته است.
برونو گرونينگ هميشته می گفته است که وی هر کُجا که بنشيند انرژی های خاصی از خود به جا می نهد. آيا پروفسور از اين انرژی مستفيض شده بوده ؟ آقای فيشر با صدائی خفيف و گرفته ای جواب داد: "بلی". وی عين بُهت زدگی، بلافاصله به فکر طرح های جديدی افتاده بود، و در حالی که متوجّه درب خروجی بود از لانچِنرات خواست که به همراه وی پيش بيمارانی که مثل هميشه در محوطه بيرونی با صبر و شکيبائی و اُميّد و برخی افسرده و پژمرده در انتظار بازگشت برونو گرونينگ به سر می بردند، برود. وی در حالی که در بين بيماران دنبال فرد عليلی می گشت، دختر مفلوجی که در آلونکی دراز کشيده بود نظر وی را به خود جلب نمود. به کمک لانچِنرات، دختر جوان را به اطاق حمل نموده و بر روی همان مُبل نشاند، و سپس بر طبق روش روانشناسانه اش بزودی علّت فلج زدگی دختر جوان را معلوم ساخت.
دختر جوان آنی شوِدلِر نام داشت، 21 ساله و از اهالی دارمشتاد بود. وی در سالا 1944(در جنگ جهانی دوّم) شاهد بمباران سخت اين شهر بوده است. آنی به همراه مادر و بيست نفر ديگر که به زير زمين کارخانه نوشابه سازی پناه برده بودند، در اثر بمباران زير آوار گير می کنند. همه، از جمله مادر آنی، بعد از گشودن و تخليه دريچه ای، خود را به خارج ساختمان می رسانند. ولی پيکر آنی هنگام بيرون آمدن لای سوراخ گير می کند. ساختمان به شدّت در حال سوختن بوده، موها دختر جوان نيز آتش می گيرد، در آخرين لحظه، يکی از مأموران امنيتی موفق می شود، آنی را بيرون کشيده، و لباس های وی را که شُعله ور شده بودند با ريختن آب خاموش سازد. هنگام شرح ماجرا، چهره دختر در هم فرو رفته بود و حاکی از واهمه و عذابی بود که در آن لحظه ها متحمّل شده بود. بعد از نجات از زير آوار، هنگام راه رفتن با اشکال مواجه می شود و پس از چند روز پاهايش به هم پيچيده و سکندری می خورد، و طولی نمی کشد که کاملاً دُچار فلج زدگی می شود. تمام مساعی پزشکی بی اثر مانده بود. و اکنون دختر جوان بر روی مبلی نشسته بود که قبلاً پروفسور فيشر را ترسانده و مَبهوت ساخته بود.
در حالی که دختر به نقل ماجرا مشغول بود، پروفسور به اين می انديشيد که: هرگاه برونو گرونينگ نيروی شفابخش مرموزی از خود به جا گذاشته باشد، می بايد بر روی اين دختر مفلوج نيز اثر نمايد. او به دختر از برونو گرونينگ تعريف نموده و اضافه کرد که وی در اين اطاق به بيماران زيادی کمک رسانده است. سپس به وی عکسی از برونو گرونينگ را نشان داده و با صدائی مُصمّم به دختر دستور داده و می گويد: "از جای خود بپاخيزيد!" پروفسور سعی داشت رفتار احتمالی برونو گرونينگ را تقليد بکند. نا گهان دختر با چهره ای بشاش و شکُفته با يک حرکت از مبل برخاسته، و از اين عمل خود چنان شگفت زده و مبهوت شده بود که در وهلۀ اوّل اصلاً به فکر گام برداشتن نيافتاد. پروفسور ادامه داد: "الآن راه برويد!" لانچِنرات که در نزديکی دختر بود، دست دختر را کمی در دست گرفت. دختر جوان در حالی که اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود با قدم هايی لرزان به سوی مادرش که آن طرف اطاق، روی صندلی نشسته بود رفت. هنگامی که به مادرش رسيد، دوباره زانوانش سُست شد. پروفسور فيشر همان عمل را دوباره تکرار نموده و اين بار نيز عکس برونو گرونينگ به دختر نشان داده و بعد از معاينه تقويت چشمگير جريان خون، و سرخی و گرمای توليد شده در پاهای دختر را تشخيص داد. پروفسور اين دفعه چندين بار پشت سر هم به دختر جوان فرمان "بنشين و برخيز" می داد. برای دختر جوان برخاستن از صندلی هر بار سهل تر می شد، تا اينکه سر انجام قادر شد به تنهائی از اطاق بيرون رفته از حياط عبور نموده و در آن سوی خيابان به ماشينی که قرار بود وی را به خانه يکی از فاميل های ساکن هرفورد برساند، سوار بشود.
همۀ ما با هيجان وصف ناپذيری تمام وقت به نظاره اين صحنه ايستاده بوديم. ما عصر همان روز، به دفتر روزنامه روُو زنگ زده و گفتيم که بايد به اقامت و کنکاش های خود در شمال آلمان ادامه بدهيم. هيچ شکّی در قدرت خارق العاده برونو گرونينگ باقی نمانده بود، و اکنون می بايست موضوع اين پديده را از طريق آزمايشات کلينيکی روشن نموده و مُسجّل می ساختيم. ما در نظر داشتيم که فردای آن روز با برونو گرونينگ تماس بگيريم و از وی بخواهيم تا قابليت های خود را در جمع پزشکان کلينيک هَيدِلبِرگ به ثبوت رساند.
سِير وقايع راجع به برونو گرونينگ از ماه مارس تا ماه ژوئن سال 1949
وقايع اتفاق افتاه چنان پيچيده اند، که ما بزحمت توانستيم آنها را برای کسانی که در جريان امر نبوده اند، تا حدی به صورت قابل درک، رديف نمائيم.
هيجدهم مارس 1949:
گرونينگ يک روزه در شهر هِرفورد از معروفيّت فوق العاده ای برخوردار می شود. مردم از شفايابی ديتر پسر مهندس هُولسمان از اهالی شهر هرفورد که به تحليل پيوسته عضلات مُبتلاء بوده، باخبر شده و متعاقب آن از شفايابی های جديد ديگری خبر داده می شوند. اخبار مربوط به عملکردهای گرونينگ به سرعت پخش می شود. توده عظيم بيماران در مقابل منزل هُولسمان، واقع در ميدان ويلهِلم شهر هرفورد، محل سکونت موقّت برونو گرونينگ، جمع می شوند.
چهارم آوريل 1949:
شروع شفارسانی های علنی در هرفورد، و انعکاسات عظيم آن. گرونينگ به طبيب معجزه گر هرفوردی معروف می شود. وی قدرت شفارسانی را از آن خدا دانسته و خود را وسيله کوچکی بيش نمی داند.
بيست و هفتم آوريل 1949:
به خاطر تجمع بيش از حدِّ بيماران، اوليای امور، به ويژه مأموران بهزيستی وارد عمل می شودند. گرونينگ و هُولسمان، از طرف دکتر زيبرت رئيس اداره بهزيستیِ هرفورد، جهت انجام مذاکراتی دعوت می شوند. دکتر زيبِرت می گويد که وی تا حال عملکردهای گرونينگ را ناديده گرفته است، ولی اکنون خود را به خاطر کثرت حضور بيماران، و مسئوليت وی در مقابل سلامت عموم، مجبور به دخالت می بيند. وی به طرز ناملايمی و بی ادبانه ای خواهان ثبت مُشخّصات برونو گرونينگ می شود. برونو گرونينگ وی را جهت اين کار مُحقّ ندانسته، و از وی می خواهد که به محل اجتماع جماعت آمده و خود را شخصاً از شفايابی های مُعجِزه آسايی که در آنجا رخ می دهد، مُجاب نمايد. زيبرت از رفتن به دانجا امتناع نموده و می گويد که او حاضر نيست، با اين عمل حثيت پزشکی خود را به خطر انداخته و خود را رسوا سازد.
بيست و هشتم و بيست و نهم آوريل 1949:
مهندس هُولسمان به طرفداری از گرونينگ، سه بار با دکتر زيبرت، و آوِر، رئيس اداره آگاهی شهر هرفودر به گفت و گو نشسته و از آن ها می خواهد که خود را شخصاً از موفقيّت های برونو گرونينگ در امر شفارسانی مُتقاعد سازند. آوِر تمايل خود را نسبت به اين پيشنهاد نشان می دهد، در حالی که زيبرت شديداً مخالف اين امر است.
سيُم آوريل 1949:
با توجُّه به رُشد ازدحام طالبان شفاء، و مشکلات حاصله از دخالت های پی در پی اوليای امور، برونو گرونينگ تصميم به تشکيلِ يک کنفرانس مطبوعاتی در منزا هُولسمان می گيرد. در اين فاصله، مطبوعات با آب و تاب به نشر شفارسانی های گرونينگ پرداخته، و در اين باره دست به انتشار گزارشات بسيار مهيج و گاهاً نادرست و بی اساسی می زنند. ترس اوليای امُور به خاطر ازدياد روز افزون بيماران و بهم خورد نظم عمومی، ناسازگاری و مخالفت پزشکان، و رفتار غير عينی، و جنجالی رسانه ها مانع روند اصولی اين جلسه شده و نتيجه مطلوبی حاصل نمی شود.
سوُّم ماه مه سال 1949:
مَيستِر شهردار هرفورد جهت ديدار با گرونينگ به منزل هُولسمان می رود. وی از بين توده منتظر مردم، زنِ مفلوجی را انتخاب نموده و به پيش گرونينگ می آورد. گرونينگ به اين زن شفارسانی می نمايد. مَيستِر که آشکارا از اين رُخداد متأثّر گشته بوده، خداحافظی کرده و به مقرِّ خود باز می گردد.
بعد از ظُهر روز سوّم ماه مه:
با وجود اين شهردار هرفورد، بعد از ظُهر همان روز کتباً منع شفارسانی ها را اعلام داشته، و سه هفته جهت استيناف وقت مُقرر می نمايد. رابطۀ بين اوليای امور، برونو گرونينگ و شفايافتگان و توده دردمند، کاملاً بغرنج گشته و به سوی بُنبَست کشانده می شود.
سيزدهُم ماه مه سال 1949:
ده روز بعد از اعلان منع شفارسانی، که با استناد به قوانين شفاگری طبيعی تدوين شده بود، يک کميسيون پزشکی در منزل هُولسمان حضور می يابد. اين کميسيون متشکّل از پروفسور دکتر وُلف رئيس بيمارستان های دولتی شهر بيلِفِلد، و پروفسور دکتر شُورش رئيس شفاخانه شهر بِتِل، و پروفسور دکتر راَينِر رئيس شورای پزشکی شهر بيلِفِلد بود. در ضمن مَيستِر شهردار هرفورد، و کُنست اسقف و سرپرست کشيشان کليسای پروتستان نيز در اين گردهمآيی شرکت داشتند. وُلف و کُنست سعی در عينی نگری داشتند. ولی دکتر راينِر آشکارا با نشان دادن مخالفت آشتی ناپذير خود می گويد: " حُضّار گرامی، آنچه که شما در اين محل شاهد آن بوده ايد، چيز نوين و عجيبی نيست، امروزه علم پزشکی نيز قادر به انجام چنين اعمالی می باشد. من برای مشاهده معجزه به اينجا آمده ام." سر درگُمی اوليای امور و برخورد مخالفت آميزشان در مقابل پديده توده برانگيز برونو گرونينگ تشديد يافته و اتحاد مخالفان گروه پزشکی انسجام بيشتری می يابد. با اين حال به گرونينگ مُهلت داده می شود که تا بيست و هشتم ژوئن در يکی از کلينيک های دولتی آن منطقه، و يا در بيمارستان دولتی بيلِفِلد و يا در کلينيک بِتِل حضور يافته، و قابليبت خود را به بوته آزمايش بنهد.
در روزهای بعد:
با وجود بياناتِ شفاهی و اظهارات کتبی گرونينگ و مددکاران وی در مورد ممنوعيّت شفارسانی و بيهوده بودن صبر و انتظار بيماران، باز هم مردم دردمند حاضر به ترک آن محل نشده، و همچنان در مقابل منزل هُولسمان ازدحام می کنند. در اين ميان شفايابی های غريبی در بين بيماران رُخ می دهد، که توضيحی جُز قدرت شفارسانی غيابی برونو گرونينگ نمی توانست داشته باشد.
بيستم ماه مه سال 1949:
گرونينگ آمادگی خود را برای به آزمايش نهادن قابليت شفارسانی در بيمارستان دولتی شهر بيلِفِلد اعلام می دارد، ولی در حين رجوع به پروفسور وُلف، باطناً از دسيسه پزشکان و از دامی که نهاده شده، واقف گشته، و باز میگردد. در اين ميان، فردی شفايافته بنام کلِمِه به گرونينگ پيشنهاد می کند که از اقامت در هرفورد و کشمکش با اوليای امور چشم پوشيده و با وی به دِتمولد رفته و با رئيس دولت فدرال دِتمولد که از آشنايان وی می باشد، مُذاکره نمايد.
بيست و سوّم ماه مه سال 1949
آشنائی با دراکِه تحت شرايط نامُساعدی بوقوع می پيوندد. در آغاز آشنائی، فرد ديگری بنام إگُون آرتور شميت، که توانسته بود برای خود در جمع نزديکان گرونينگ جا باز کند، وی را وامی دارد، غياباً نظر خود را در رابطه با وضع مزاجی دراکِه بيان دارد. نظرگوئی های غيابی برونو گرونينگ از ويژگی هائی وی است که در هيچ مقُوله پزشکی قابل گنجايش نيست ـ روزنامه روُو در مقالات آتی در اين باره گزارشاتی خواهد داشت. هنگامی که دراکِه نظرات گرونينگ را مطالعه می کرده، دکتر ديِس پزشک قانونی دِتمولد که از مخالفان سرسخت برونو گرونينگ می باشد نيز حضور داشته، و به برخی از نکات مُندرج ايراد می گيرد. از گفته های اوست: "برونو گرونينگ هر کاری که بکند و هر دليل و سندی هم پيش نهد، ممنوعيت شفارسانی لغو نخواهد شد." اين بيانات را پيش ما خبرنگاران روزنامه روُو نيز تکرار نموده بود. بدين ترتيب سؤ ظن غريزی برونو گرونينگ نسبت به جامعه پزشکی دو باره تأييد مُضاعف می پذيرد. اظهارات دکتر ديِس سايه سنگينی بر روی موقعيّت های آتی برونو گرونينگ می گُسترَد. نه دکتر ديِس، و نه پزشک ديگری برونو گرونينگ را از وجود پارگرافی که در حالات استثنائی اکتساب مدرک شفاگری طبيعی را مُجاز می شمارد، آگاه نمی سازند.
بيست و چهارم ماه مه سال 1949:
آقای مَيستِر، فرماندار شهر در مرخصی ست، لذا مذاکراتی بين گرونينگ و آقای ؤُرمان معاون فرماندار، انجام می گيرد. طبق شهادت هشت تن حاضر در آن جلسه، وُرمان چنين می گويد: "تجمع هزاران فرد که در مقابل منزل شماره 7 در ميدان ويلهم در انتظار حصول شفاء می باشند، نقش چندانی ايفاء نمی کند، زيرا برای وی شفاء جسمانی دارای اولويّت نيست، بلکه برای وی شفاء روحی و بخشودگی از گناهان است که ارجهيّت دارد." و از برونو گرونينگ می پُرسد که آيا وی قادر به ستُردنِ گناهان نيز می باشد؟ برونو گرونينگ به خاطر رفتار ناپسند ؤُرمان سئوال وی را بی جواب می گذارد، بدين ترتيب آقای ؤُرمان هيچگونه تفا نسبت به برونو گرونينگ نشان نداده و نارضايتی خود را از اين مذاکرات اعلام می دارد.
هفتم ژوئن سال 1949:
دوباره يک کميسيون پزشکی پيش گرونينگ حاضر می شود. اين بار ؤُرمان و زيبرت رئيس کانون پزشکان نيز حضور دارند. مُذاکرات و کشمکش ها پنج ساعت طول می کشد. منع شفارسانی همچنان برقرار می ماند، تمديد اعتراض قانونی و حقِّ استيناف ، تا بيست و هشتم ماه جولای تمديد می شود. بار ديگر به گرونينگ پيشنهاد می شود، قابليّت شفارسانی خود را در يکی از کلينيک های تعيين شده به بوته آزمايش بنهد. برونو گرونينگ به خاطر سؤظن شديدی که نسبت به اين افراد پيدا نموده است، اين پيشنهاد را نمی پذيرد. پروفسور فيشر مأمور نشريه روُو بعدها اين سؤظن ها را کاملاً بجا ارزيابی می کند.
هيجدهم و نوزدهم ژوئن سال 1949:
ؤُرمان، معاون شهردار، جهت آرام نمودن هزاران بيماری که در ميدان ويلهِلم در انتظار برونو گرونينگ به سر می برند، تاکتيک به خرج داده، و به گرونينگ موقتاً اجازه شفارسانی می دهد.
بيستم ژوئن سال 1949:
تظاهرات توده دردمند در مقابل شهرداری و منزل وُرمان. پُليس خود را قادر به دخالت نمی بيند.
بيست و يکم ژوئن سال 1949:
از ممنوعيت شفارسانی موقتاً صرف نظر می شود.
بيست و چهارم ژوئن سال 1949:
مَيستِر شهردار هرفورد، از مسافرت برگشته، و بر حکم منع شفارسانی صحّه می نهد. دوباره جماعت شروع به تظاهرات می کنند. آشتفگی و اغتشاش بر شهر حاکم می شود.
بيست و پنجم ژوئن سال 1949:
وِستفال، يکی از بازرگانان سرشناس هامبورگی، که بهبود بيماری آسم خود را مديون برونو گرونينگ می داند، وی را به هامبورگ دعوت می کند. برونو گونينگ به اميد ادامه شفارسانی به آن شهر مسافرات می کند، ولی در آنجا نيز ناممکن بودن اين امر را درمی يابد.
بيست و نهم ژوئن سال 1949:
گرونينگ، هامبورگ را بسوی مقصد نامعلومی ترک می کند. آقای هُولسمان همسرش وی را در اين سفر همراهی می کنند. پليس و مردم ِمشتاق رد وی را گُم می کنند.
عکس های بالائی(از چپ به راست):
فرد بيماری که قبلاً پيش برونو گرونينگ بوده، و پروفسور فيشر قبل از ملاقات با گرونينگ به عيادت وی می رود.
- بيمار کليوی، آقای کلؤگليش از بيلِفِلد، که هميشه در واهمه از عمل جراحی می زيسته است. شما در گزارش ما از ديدار پروفسور فيشر و وضع مزاجی آقای کلؤگليش که چند هفته بعد از شفايابی بعمل آمده است، با خبر می شويد.
- شفايابی دختر خانواده مِندت از هامبورگ به پروفسور فيشر ثابت نمود که بايستی از قابليّت های برونو گرونينگ در امر طبابت بهره گرفت. گرونينگ به دخترک مُبتلاء به فلج اطفال شفاء رسانی کرده بود.
- خانم وِهماير. پروفسور فيشر بعد از ديدار با خانم وِهماير، از بيماری و بستری بودن وی در بيمارستان و شفارسانی غيابی برونو گرونينگ، و اتفاقی که برای شوهر وی روی داده بود، اطلاع يافته و شگفت زده می شود.
- دختر خانم شوِدت به پروفسور فيشر شرح می دهد که چگونه برونو گرونينگ وی را با يک زَروَرق گلوله شده پيش نامزدش که خيلی دوستش می داشته می فرستد، و به هر دو شفاء می بخشد.
- خانم وِ. در بیِلِفلد مغازه دوچرخه فروشی شوهر مرحومش را از سال 1949 اداره می کند. پروفسور فيشر با خانم دکتری که قبل از برونو گرونينگ سعی در مُداوای بيماری ناعلاج وی می کرده است، صحبت می کند.
- آقای کارگِسماير، تاجری از شهر باد اويِنهاوزن که هيچ مُداوا و عمل جراجيی قادر به رفع درد وحشتناک اعصاب صورتش نگشته بود. پروفسور فيشر، وی را بعد حصول شفاء از طريق برونو گرونينگ، مُلاقات می کند.
- آقای دکتر مورتِرس، کنار بستر خانم اِ . قبل از تأثيرگذاری های برونو گرونينگ خانم اِ تحت معالجۀ ايشان قرار داشته است. بررسی اين مورد، اکيپ نشريۀ روُو را بر آن داشت پزشکانِ يکی از کلينيک های دانشگاهی آلمان را از ضرورت بررسی علمی شفارسانی های برونو گرونينگ متقاعد نمايد. نشريّۀ روُو در شمارۀ آينده خوانند عزيز را در جريان ادامۀ اين موضوع قرار خواهد داد
شب شفايابی های بزرگ
انعکاس مطبوعات در آن دوران: روزنامۀ "بليچ" سپتامبر 1949، شماره فوق العاده در بارۀ موفقيّت های برونو گرونينگ
شما ذيلاً، گزارش عينی خبرنگار ويژۀ ما را می خوانيد. او بعنوان نماينده مطبوعات در بيست هفتم و بيست و هشتم ماه اوت، توانست پانزده ساعت تمام، شفارسان بزرگ عصر، يعنی برونو گرونينگ را در ترابرهوف همراهی نموده و از نزديک شاهد عملکردهای او، و شفايابی صدها انسان باشد.
اولين شفايابی ها ی روز:
خبرنگار ما می نويسد: تعداد زيادی از حُضّار، در اوّلين ساعات روز، بدون اينکه برونو گرونينگ را شخصاً ديده باشند، شفا يافته بودند، لذا، وقتی که طرف ظهر برونو گرونينگ برای ايراد نُطق کوتاهی به ميان جمعيت می آيد، آنها با صدای بلند، و دسته جمعی شروع به تحسين شفادهنده خود می کنند. و امّا هدف اصلی من دراين مقاله، شرح رُخداد ها و شفايابی هايی ست که در عصر و شب آن روز، بنده شخصاً شاهد بوده ام:
در فضای آنجا هيجان خاصی محسوس است. امروزـ شايد به علّت تعطيلی آخر هفته، يا بعلت ديگری ـ تعداد دردمندان و افراد کنجکاوی که در باغ واقع در ترابرهوف جمع شده اند، بيش از روزهای ديگر است. وقتی که اعلام گرديد که برونو گرونينگ در شب آن روز دوباره جهت مدعوّين نطقی ايراد خواهد کرد، تَنِش و هيجان موجود به مراتب افزايش می يابد. دستگاه های ضبط، دوربين های فيلمبرداری، بر روی بالکن و در پارکنيک نصب می شود. هر لحظه بر تعداد جمعيّت افزوده می شود.
من شروع به کسب اطلاع از آخرين شفايابی های وقوع يافته کرده و خود را در قبال اطرافيان برونو گرونينگ و خوانندگان موظف به گزارشی عينی می دانم.
خانم ورستل، چهل و دو ساله، از شهر روزنهايم، با شعف وصف ناپذيری به من تعريف می کند، که او تا ظهر امروز، به خاطر فلج زدگی، قادر به خم کردن خود نمی شد، و همچنين بلند کردن پا از روی زمين برايش مقدور نبود. او بعد از سخنرانی برونو گرونينگ قادر شده است مثل هر فرد سالم بدن خود را خم نموده و بدون کمک فرد ثالثی راه افتاده و به سوی شوهرش گام بردارد.
در طرف ديگر، آقای هاس از شهر مونيخ، و خانمی از شهر اندورف، از ويلچرهای خود به تنهائی بلند شده و راه می روند. همه، اين خانم را هميشه در حال دراز کش بياد دارند.
من پيش يکی از آشنايان رفته و سر ميز آنها می نشينم. همسر ايشان خانم کارين لمبک، هنرپيشۀ معروف با موهای بور و با قيافه ای گيرا از لايم ـ مونيخ را همه حاضرين در آنجا می شناسند. خانم لمبک از شفايابی خود تعريف می کند؛ آنها اوّل صبح آنروز تلفناً با برونو گرونينگ تماس گرفته و از او تقاضای کمک می کنند. او چندين ماه از لَمسی بازوی چپ خود در عذاب بوده است. قبل از ظهر همان روز، با آمدن برونو گرونينگ به ترابرهوف، بلافاصله نيروی ساتع چنان قوت می گيرد، که خانم لمبک دست پاچه شده و می گويد: "خدای من، من چرا اين طور شدم، دستم کاملاً بی حسّ شد و از کار افتاد." و بی اختيار با همان دست که تا آن زمان حتّی نمی توانست به اندازه يک وجب بلندش کند، چهره اش را لمس کرده و تا بالای کلاه تابستانی خود بالا می برد. شوق زده شروع به گريه می کند، گريه ای که نماينگر احساسات و حاکی از تشکُّر عميق او ست. چند ساعت بعد برای خانم لِمبک ديدار نزديک با برونو گرونينگ ممکن می شود. برونو گرونينگ متواضعانه در قبال شُکرگزاری های خانم لِمبک می گويد: "تشکر از آن من نيست، بلکه از آن خالق مان می باشد، اوست که اين نيرو را بمن اعطاء نمود، تا من امروز صبح، حين صحبت تلفنی مان، شفاء را به جريان بياندازم، و او بود که سپس شفاء را در پيکر شما، بدون مُداخله من به انجام رساند. خانم محترم، ايمان تان مَدد رسان شما بود!"
خانم ديگری به اسم واگنر، که او نيز اتفاقاً از همان منطقه، يعنی لايم ـ مونيخ می آيد، چهار سال است که به خاطر لخته بستن خون در قسمت مغز، از لَمسی اعصاب سمت چپ بدن رنج می بَرد. برونو گرونينگ از بالاخانه سعی در ارتباط معنوی با او می کند. ما همه مان هيجان زده موضوع را دنبال می کنيم. ولی خانم واگنر، در آن مُحيطِ پر ازدحام، قادر به تمرکز ذهنی نمی شود. لذا برايش ثمری پديد نمی آيد. شب آنروز دوباره و با وجود تماس نزديک با گرونينگ، به خاطر شکست قبلی، و نداشتن آمادگی روحی لازم، از کسب سلامتی بی نصيب می مآند.
جريان خانم واگنر، و دو واقعه هم نظير ديگر، نشان بارزی بر نداشتن اعتقاد و اعتماد اين چنين افرادی به شخص شفارسان است. در چنين حال، يعنی بدون اعتماد، حتی داخل شدن به منزلگاه خصوصی شفارسان و ديدار حضوری نيز گره گشا نمی باشد.
اکنون، ساعت هفت و نيم عصر، صدها نفر تنگ هم ايستاده اند. افسار همۀ اسب ها را باز کرده اند، و آفتاب رنگ طلائی به خود گرفته است. کوه ها ی لاجوردی رنگ در دور دست ها با ابُهّتی خاص سر به آسمان می سايند. هر لحظه بر شدّت هيجانات افزوده می شود. برونو گرونينگ در بالکن ظاهر می شود، و از حُضّار تقاضا می کند که چند دقيقه صبر داشته باشند، تا او بتواند در آن فاصله تک تک مدعوّين را دريابد. او همچنين خواهش می کند که آنها هم خود را برای پذيرائی شفا آماده نمايند. يکی از همکاران برونو گرونينگ بنام آقای اس بيماران را به جلو خوانده، و به آرامی به آنها طرز ايستادن درست را ياد آور می شود: "دست ها باز بر روی زانوان، احتراز از تماس بدنی با فرد بغلی، طرد افکار مربوط به بيماری. همين حالت و انتظار، همين جوّ مَملُو از احساسات و هيجان، آمادگی روحی و روانی، بزرگترين کمک در دريافت شفا از سوی برونو گرونينگ است. کوچکترين صدائی بگوش نمی رسد، اکنون سکوت کامل حکمفرما گشته است. حالتی ست غير قابل توصيف، قلم قادر به شرح ايمان و اعتمادی که در چهرها مُتجلّی ست، نمی باشد. انسان های دردمند، عذاب ديده، با امراض درونی و امراض قابل رويت، با اعتقاد و اعتمادی راسخ و يا سُست، همگی در انتظار دريافت شفا صف کشيده اند.
بيش از يک ربع ساعت است که متصدّيان فيلمبرداری خود را جهت تهيّه يک فيلم مُستند آماده می کنند. لحظه های پر هيجان و فراموش نشدنی در حال گذر است، آدم صدای قلب خود و فرد بغلی را احساس می کند. يکی از دستياران برونو گرونينگ نام محلِّ سکونت تک تک افراد را می پُرسَد. مردم از اقصای نقاط آلمان در آنجا گرد آمده اند، از آلگوی، از شوابن، از کُلن، از فرانکفورت، از برلين، از بايرن، از بودِن زِ، از واترکانت، و تعداد زيادی از اهالی محل. آقای گرونينگ از ديدار با يکی از همقطاران خود از دوران جنگ جهانی دوّم که در آنجا حضور دارد، بسيار خوشحال می شود. آنها در فنلاند، و در روسيه، اسير جنگی بوده اند. دوباره از حُضّار خواسته می شود که به هيچ عنوان از برونو گرونينگ پُرسش نشود، و حواس همه طالبان، فقط به گفته های گرونينگ باشد.
گرونينگ برای مردم سخنرانی می کند
اکنون هوا کاملاً تاريک شده است. از همه سمت چراغ ها و نورافکن های فيلمبرداری روشن شده اند. دوربين های فيلمبرداری با صدای خفيفی بکار افتاده اند. همه ساکت و هيجانزده، چشم هايشان را به بالکنی که برونو گرونينگ به همراه ميزبان، دستياران، و تعدای از شفايافتگان بر روی آن ظاهر شده است، دوخته اند. دقايقی چند به سکوت می گذرد، شفاگر بزرگ سرش را بسوی آسمان بلند می کند. سپس با نگاهی نافذ به چهرۀ تک تک استمدادجويان معتقد، نظر کرده و ارتباط برقرار می کند.
الآن برونو گرونينگ، با صدای گرم و دلنشين و با نشأت از اعتقاد و ايمانی عميق، رشته کلام را به دست می گيرد:
"شفاء جويان عزيز! امروز نيز در اين مکان، همانند روزهای گذشته، مردم دردمند، مردمی فقير و رنج ديده جمع گشته اند و طالب شفاء يابی هستند، و شفاء نيز خواهند يافت. در اين ميان افرادی نيز هستند که فقط از روی کنجکاوی در اينجا جمع آمده اند، و برخی نيز با شکّ و نا باوری به تماشا ايستاده اند. من اين را احساس می کنم، و از ناباوران تمنّا دارم، افکار خود را پريشان نکنند، تأمُّل نموده، و بعد از مُشاهده واقعيّت هائی که رُخ می دهد، خود را شخصاً از حقيقت امر مُجاب نمايند. اينجا، محلِّ نمايش، و شُعبده بازی، و چشم بندی های نازل نيست، موضوع بسی جدّی ست، و رنج دردمندان بسی بزرگ.
من کسی را به اينجا نخوانده ام، بلکه برعکس، من از مردم خواهش نمودم، که تا روز موعود صبر داشته باشند، تا اينکه تحت روالی منظم دريافت شفاء برايشان مقدور گردد. کسی که به من اعتماد ندارد، کسی که معتقد نيست، بهتر است که قدم رنجه مدارد، و به اينجا نيآيد!
من به نيکی می دانم که در حال حاضر، تعدادی از شما در حال پيشواز شفا هستند! من تصميم دارم که در بايرن جنوبی بمانم، و از شما تقضا دارم که تا کسب اجازه رسمی شفارسانی، و ايجاد شفاخانه ها، صبر داشته باشيد. کسی حقّ دريافت شفا را دارد که از ته دل به خدا ايمان داشته باشد. متأسفانه، خيلی ها در طول زمان، و به مرور ايمان خود را از دست داده اند، و يا حتّی آنرا به لجن کشيده اند.
من باز تکرار می کنم: تنها طبيب، طبيب اصلیِ همۀ هست و خدا خواهد بود. خدا! تنها خدا خدا! انسان ها، قادر به مَدد می باشد. و امّا او تنها به آن مؤمنينی که حاضر به طرد رنج های خود هستند، کمک می کند. شما لازم نيست که به گرونينگ اعتقاد داشته باشيد، ولی شما بايستی به او اعتماد نمائيد. تشکّر از آن من نيست، تشکُر و امتنان از آن خدا ست، من فقط ادای وظيفه می کنم!
من به آنهائی که در اين مورد نامطلع هستند، اکيداً توصيه می نمايم، که ترس و پول را در خانه بگذارند، و تنها چيزی که بايد با خود بيآورند، وقت است و درد و آمال. رفتار شما با همنوعانتان بايد انسانی و مودّت آميز باشيد، کج انديشی، نفرت و بد رفتاری را طرد نمائيد، هر گز بُخل نورزيد. بزرگترين و بهترين هديه در اين دنيا، مال مکنت نيست، پول نيست، بلکه سلامتی ست. سلامتی والاتر از هر ثروت و دولت دنيوی ست. شما قبلاً از طرف همکاران من از طرز ايستادن و رفتار مناسب مطلع شده ايد، که با رعايت آن، حدّ اکثر استفاده از اثرکردها، برايتان مُمکن می گردد. هنوز برای من از سوی اوليای امور اجازه نامۀ رسمی جهت شفارسانی توده ای صادر نگشته است. برای من اجازه نامۀ رسمی جهت شفارسانی بسی مهم است. تا کنون چنين بوده است که کسانی که در تماس با من بوده اند، شفا يافته اند. شما نبايستی، دردهای خود را به من توضيح دهيد، من قادر به رويت آن ها هستم، و همه چيز را در باره شما می دانم!"
سپس آقای گرونينگ، با نشان دادن چند نمونه از قابليّت های خود به گفتار خود چنين ادامه داد: هر کدام از شما اکنون آنی را دريافت نموديد، که خواهانش بوديد، ولی تنها آن کسانی مَشمول اين موهبت گشتند، که در باطن خود احساس ارتباط با خدا را داشته اند. من در نظر دارم، با همکاری اطبّا، شفاگاهائی را پايه نَهَم، تا بدين وسيله بتوانم به همه شما بصورت انتظام يافته کمک نمايم. آن هائی که به خاطر بستگان خود به پيش من آمده اند، اعلام می دارم: "من اکنون در پيش ايشانم! اعلام می دارم: از بازگشت به خانه، خواهيد ديد که فرد مورد نظر ديگر همانی نيست که شما قبلاً ترکش کرده بوديد!" مردم، با کف زدن های مُمتد از اين مرد ايثارگر اظهار سپاس گذاری می کنند.
حضور دو نماينده دولتی
ناگاه رئيس پليس شهر مونيخ، بدون اطلاع قبلی، از ميان مردم گام پيش نهاد: "اهالی محترم روزنهَيم! من اجازه ميخواهم، بخاطر آنچه که امروز در اينجا بر من گذشته است، چند کلمه ای بيان بدارم. من امروز در اينجا از سوئی بعنوان يک فرد بيمار، و از طرفی بعنوان ناظر و مأمور دولت حضور يافتم. آقای برونو گرونينگ بدون اينکه مرا لمس کرده باشد، دقيق ترين و بهترين تشخيص مُمکنه را در مورد وضع من ارائه داد، که تا حال به هيچ مُتخصّص و يا پروفسوری مُمکن نگشته بود. من مطمئنم که شفای کامل را دريافت داشته ام، و من اين موضوع را با مقامات بُلندپايۀ دولتی نيز در ميان خواهم نهاد، هر چند آنچه که در اينجا به وقوع می پيوندد، باب طبع بعضی از آقايان نباشد. اساس، کمک به بيماران و دردمندان است. من در چهار سال گذشته، شب و روز در مأموريت بودم، و دراين فاصله به بيماری سختی دچار شدم. بالغ بر نصف ثروت خود را صرف مُداوای آن نمودم. من از طرف خود و از طرف شما صُحبت می کُنم، و می خواهم برای خدمت به انسان های درُستکار و وارسته، سالم بمانم. آقای برونو گرونينگ، من از شما از ته دل سپاسگذارم. خدا شما را همچنان تحت مرحمت خود قرار داده و نيروی قُدسی را از شما دريغ ندارد، تا شما همچنان به کمک های خود به استمدادجويانی که با ايمانی قوی و با دلی گشاده به پيش شما می آيند ادامه بدهيد.
به قابليّت شفارسانی آقای گرونينگ اعتماد کنيد. همگی تقلاء نمائيم تا مُشکلات از سر راه بر داشته شوند، و آقای گرونينگ بزودی به کسب اجازه شفارسانی، رسماً نائل آيد."
در اين حين آقای هانگ، يکی از نمايندگان مجلس بايرن، رو به مردم کرده و چنين بيان می دارد: "من در اصل در نظر نداشتم که در اينجا ايراداتی بکنم، زيرا که من به موضوع برونو گرونينگ بسيار مَشکُوک بودم، و با ناباوری جريانات را تحت نظر داشتم و می خواستم خود را از کمّ و کيف آن شخصاً مُتقاعد سازم. من امروز شاهد آنچنان صحنه های تکان دهنده ای بودم، و چنان متأثر گشته ام که قادر به صحبت بيش از اين نيستم. من از شما استدعا دارم که همگی به رسالت آقای گرونينگ اعتقاد داشته باشيد!" کف زدن هادی پر شور حُضّار.
شفارسانی های شبانگاهی در ترابرهوف
اکنون گرونينگ از بالای بالکن به سوی تعدادی عليل و مفلوج دردمند نظر کرده و شروع به دريافتن آن ها می کند.
خانم مونيکا آيبلينگ، از بادآيرلينگ که بعد از سقوط در کوه واتسمان، و آسيب ديدگی سخت ستون فقرات، سه سال از قسمت پائين تنه کاملاً شَل شده بود، شروع به تکان دادن خود می نمايد و عرق ريزان و با زحمت، بعد از چندين سال، از جای خود بلند شده و مُدّت کوتاهی سرپا می ايستد. اکنون گرونينگ ديگرِ مفلوجان و عليلان را مُخاطب قرار داده و از آنها می خواهد که اعضای خشک شده خود را به حرکت درآورند، تکان دهند، خم و راست شوند. من به زحمت راهی به سوی آقای گئورگ آيگنِر از اهالی روزنهايم ـ تالبرگروی باز می نمايم. آقای آيگنِر با شادی و شعف وصف ناپذيری شروع به باز کردن اعضای خشکيده خود می کند. او پاشنۀ خود را بلند کرده و روی آن يکی زانويش می گذارد، و همين عمل را با پای ديگرش نيز تکرار می کند. اين برای شکّاکين و افراد ناباور دوّمين شفايابی آشکاری بود که به مَنصَّۀ ظهور می رسيد. يک اُستاد نانوائی در عرض چند دقيقه از شُکِ عصبی که چندين سال گريبانگيرش بوده رهائی می يابد، و تنها اثر جزئی از آن باقی می ماند، که آن هم بنا بگفته گرونينگ تا دو سه هفته ديگر رفع می گردد.
برونو گرونينگ دوباره به مردمی که هاج و واج مانده اند، رو نموده و می گويد: " هر گاه متوجّه شُديد که فردی از افراد خانواده و يا بستگان و دوستان تان در اين روز و اين ساعت در خانه شفا پيدا نموده است، لطفاً مرا بی اطلاع نگذاريد، زيرا که من مايل به دانستن تعداد شفايافتگان در اين ساعت هستم. من به همگی شما شب خوبی را آرزو کرده، و سلامتی کامل شما را از درگاه باری تعالی مسئلت دارم."
سپس شفارسان بزرگ، به همراه ديگر همکارانش دوباره به درون منزل می رود، تا به پزشکان و مُخبرينی که تمام روز در داخل منزل شاهد شفاهای گوناگون بوده اند، قابليّت شفارسانی خود را دوباره به بوتۀ آزمايش نهد.
من تمام وقت در صحن بيرونی، بين جمعيت مشغول مُشاهده رويدادها بودم، اکنون بنا به دعوت خانواده هاوارت، و برای مشاهدۀ ادامۀ شفايايابی ها به داخل منزل هدايت می شوم. من از جلو دردمندانی که در راهرو و در محوّطۀ جلوئی جمع شده اند، گذشته و وارد بخش خصوصی می شوم. برونو گرونينگ جلو آمده و دستم را به گرمی می فشارد. من يک لحظه احساس نمودم که نگاه گيرا و نافذ او دارد بر وجود من رسوخ ميکند. او تجربۀ چندان خوبی از خبرنگاران و رسانه ها ندارد.
به موازات شفارسانی و شفای تعدادی از مدعوّين، در گُلخانه مُجاور مجلسی ترتيب داده می شود. چهار عدد نورافکن فيلمبرداری آنجا را نور باران کرده اند. بيست چهار نفر، از جمله دکتر ماير معالج دو نفر از بيماران، يک خانم دکتر، يک دانشجوی رشته پزشکی و چند نفر ديگر که عليلان را همراهی می کنند، در آنجا حضور دارند. بيرون باران سختی در حال باريدن است، فيلمبرداران دوربين های خود را به سوی مريضان گرفته اند. از هر مريضی، قبل از شفارسانی، در حين آن، و پس از عملکرد گرونينگ، جهت آگاهی عموم، فيلم گرفته می شود. برونو گرونينگ خود را طبق معمول در اطاق مُجاور آماده شفارسانی می کند. دستيار او، آقای شميت داخل شده، و از مدعوّين می خواهد که حواسّ خود را جمع نمايند، او همچنين می گويد که فردی بين حُضّار وجود دارد که بسيار شکّاک است، و با اين طرز تفکر، موجب کندی شفارسانی ها خواهد شد، لذا از او می خواهد که مجلس را ترک نمايد. ولی کسی از جايش تکان نمی خورد.
در اين هنگام، برونو گرونينگ وارد گُلخانه شده، و از حُضّار می خواهد، به آنچه که آلان در پيکرشان در حال جريان است، دقّت کنند. برونو گرونينگ به ميان حَلقه ای که حُضّار ايجاد کرده اند می رود. پيداست که توجّۀ او معطوف خانم بامگِرتنِر از اهالی باد آيبيگ است. اين خانم قبلاً به ايشان معرفی شده بود. سکوت کامل برقرار است. دوربين های فيلمبرداری، متناوباً به کار می افتند. ناگهان هر کدام از بيماران در تن خود تغييراتی احساس می کنند. پای بعضی شروع به خارش ميکند، کششی در ساق پاها شروع می شود، آن ديگری درد بُرّائی در قسمت کُليه هايش احساس می کند، و روده يکی از بيماران به صدا در آمده، و در قسمت بالای شکم يکی از آن ها فشاری شروع شده است. و بعضی ها لرزه به اندامشان افتاده و تنشان مرتباً در حال تکان خوردن است. هر يک از بيماران حالت خاصّی از خود نشان می دهند. الآن برونو گرونينگ به نقطه ای که موجب شَـلی خانم بامگرتنر گشته است، دقيق شده است. او از آن خانم می خواهد که سه بار نفس عميق بکشد. خانم يک هو جيغ زده و می گويد:"آه تمام شد!" برونو گرونينگ پشت به خانم کرده، و به پزشکان حاضر در آنجا، بدون آنکه برای بيمار قابل رويت باشد، با انگشتان خود طرز قطع و وصل دوبارۀ عصب خاصی را نشان داده، و تمامی دردهائی که بيمار به هنگام اين عمل احساس کرده است را تشريح می کند .در ادامه کار، خانم مزبور احساس سبکی کرده، و چندان قادر به حسِّ بدن خود نيست، سپس شعف زده و تلو تلو خوران سعی می کند که با تکيه به دسته صندلی از جای خود بلند شود. برونو گرونينگ به او می گويد: "شما در فاصله کوتاهی به راحتی قادر به راه رفتن خواهيد شد."
شفايابی از چند مورد سخت
در همان روز دختر هشت سالۀ نيمه کوری، ، بعد از چند بار نظراندازی برونو گرونينگ، بدون عينک قادر به ديدن می شود. او قطاری را که در فاصله نيم کيلومتری در حرکت هست می تواند براحتی و دقيقاً تشخيص بدهد. پس از اينکه برونو گرونينگ دستش را بروی چشم چپ دختر، که با دستمالی بسته شده، نهاده و به سرعت پس کشيده، دستور می دهد که دستمال را از روی چشمش دور بنمايند. پس از اين عمل، دختر قادر است در اطراف خود تمامی چيزها، حتی اشيأ کوچک را براحتی تشخيص بدهد. اين دختر قبلاً بخاطر صدمۀ قرنيۀ چشم، پنج بار تحت عمل جراحی قرار گرفته بود.
اکنون گرونينگ از سه نفر از مدعوينی که در مُشايعت بيماران در آنجا حضور دارند خواهش می کند که اطاق را ترک نموده و در بالکن خانه منتظر بمانند، زيرا وجود آنها در آنجا باعث پرتی حواس بيماران می شود. سپس برونو گرونينگ گلوله هائی را که با دست خود از زر ورق قوطی های سيگار درست کرده است، بين حُضّار تقسيم می کند. چنين بنظر می رسد که اين گلوله ها حامل نيروی خاصی هستند. نوع تقلُّبی آن را افراد شيّاد درشهر مونيخ به فروش می رسانند. اين زرورق های گلوله شده يا "حاملان نيرو" افزايش قوّه تمرکز بيماران و تماس غيبی ايشان با برونو گرونينگ تسهيل نموده و بدين ترتيب به تسريع شفايابی ها کمک می کند.
کم کم هوا از سمت شرق شروع به روشن شدن کرده است. در قيافه استاد گرونينگ هيچ گونه اثری از خستگی مشهود نيست. از قرار معلوم نيروئی را که موجب استقامت و خستگی ناپذيری او می گردد، به ديگران نيز منتقل کرده است، زيرا هيچ کس احساس خستگی نمی نمايد، و کسی آنجا را ترک نکرده است. خواب برای او مطرح نيست. او با حرکت تند دست از سمت پيشانی تا پس گردن، هر گونه خستگی را از خود دور می سازد. غذای بيش از چند لقمه نيست.
اکنون از برونو گرونينگ تقاضا می شود که مرد سی و پنج ساله ای بنام آقای فيش هابر از اهالی بادتولچ را که در حياط عقبی انتظار می کشد، مُلاقات نمايد. آقای فيش هابر بعد از تصادف سختی که با موتورسيکلت داشته است، از بروز لمسی در قسمت های مختلف بدنش رنج می برد. و وضع او از سال 1949 مرتباً وخيم تر گشته است. در اين مورد، سه پروفسور معروف مونيخی، سه نظريه مختلف ارائه داده اند: مسموميّت بنزينی، صدمه ستون فقرات، ايجاد غده در رگه های اصلی اعصاب. و امّا تشخيص دکتری که همراه او بدانجا آمده است، صدمه مغزی می باشد. آقای فيش هابر، گرونينگ را قبلاً در شهر هرفورد ملاقات نموده بود. گرونينگ به او گفته بود که او صحّت پيدا خواهد نمود. پس از آن مُلاقات، بيماری کليَوی آقای فيش هابر کاملاً برطرف شده، ولی حالت لمسی همچنان باقی مانده است. برونو گرونينگ، اوّلِ شب، خود را غياباً با او مشغول داشته بود، و آقای فيش هابر آنرا به صورت خارش و کزکز شديد در دست چپ و ساق پای راست، و قسمت جلوی پاهای خود احساس کرده بود.
برونو گرونينگ علت رفع نشدن لمسی را چنين بيان می دارد: "از دوستی با يک خانم و آقائی که از دوستان شما به شُمار می روند، احتراز کنيد. موهای خانم به رنگ سياه، و موهای آقا، بور تيره است و قدش 170 سانتی متر است. اين آقا، دو روز بعد از مُراجعت شما به منزل، در ساعت شش بعد از ظهر به ديدن شما خواهد آمد. از علائم مشخّصه اين خواهد بود که او قبل از اينکه در را به بندد، بينی خود را با دستمال سفيد رنگی پاک خواهد کرد. اين مرد از شفايابی شما جلو گيری می کند، زيرا او بدين موضوع همواره با تحقير نگريسته، و حرف های ناروائی می زند. او خود را بين من و شما قرار داده و مانع ارتباط و حصول شفاست. از اين مرد دوری گزينيد، و شما در مدّت کوتاهی شفا خواهيد يافت."
موقع خُدا حافظی، آخرين حرف های شفارسان بزرگ به من، که نشانگر طرز عملکرد آتی اوست، اين بود: "من دوست دارم طالبان شفاء را با اين جمله شفاء رسان باشم: سلام عليکم! شما بيمار بوديد، خدا حافظ! "
آ. اِشتِشـِر(مُخبر)
توضيحات هيأتِ تحريريه
اين بود گزارش خبرنگار ما که آن را بدون هيچ تغييری چاپ نموديم. اکنون خوانندگان گرامی می توانند خود در مورد "هنرشفارسانی" برونو گرونينگ، بيماران و ضرورت اعطای فوری اجازۀ رسمی شفارسانی به وی از سوی وزارت دولت، قضاوت نمايند.
برونو گرونينگ مُصمم است مُدّتی در ترابرهوف ـ روزنهايم بماند، لذا ما در فرصت های آتی نيز برای شما در اين مورد گزارشات ويژه ای تهيّه خواهيم نمود.
برقراری ارتباط و يا رساندن نامه های شما به برونو گرونينگ برای ما مقدور نيست. البته شما می توانيد شخصاً با او (بدون الحاق عکس) به آدرس: آقای گرونينگ، منطقه روزنهايم ـ ترابرهوف، تماس حاصل نماييد. آدرس هائی که احياناً در بازار سياه در شهر مونيخ ارائه می شوند، نادرست می باشند. آقای گرونينگ تقاضا دارد، تا کسب اجازه رسمی شفارسانی، از ديدارحضوری خودداری شود.
برونو گرونينگ ـ کلام او مرض را دور می سازد
روزنامه "برگ نوين"، تاريخ انتشار 9،5،1957 به قلم دکتر هورستمان
گزارشی مُستند از سوی دکتر هورستمان: قبل از همه بايد اين نقطه بوضوح بيان گردد که مَدِّ نظر ما در وَهلۀ اوّل، خود شخص برونو گرونينگ نيست. روزنامه برگ نوين نه ميخواهد با کسانی هم صدا شود که او را بی چون و چرا بعنوان شفاء دهندۀ بزرگ تمجيد می کنند، و نه با کسانی همنوائی نمايد که برونو گرونينگ را شيّاد و فريبکار قلمداد می نمايند. لذا ما وظيفه خود را در اين ديديم که شفايابی های بوقوع پيوسته را با دقّتی خاصّ و تـفحُّصی صادقانه پيگيری نمائيم، تا اين که به کُـنه مطلب پی برده و بالاخره حقيقت را آشکار سازيم، زيرا که دانستن اين حقيقت، حق مُسّلم هر فرد رنجور و دردمندی است.
بدين ترتيب، روزنامۀ برگ نوين، فصل مُهيّجی از فصول عصر حاضر را می گشايد. زيرا که بنا بر شواهد و مُحرزات:
- ـالغ بر دهسال است که برونو گرونينگ زندگی خود را وقف شفارسانی کرده است و از اين طريق هزاران تن به شفا دست يافته اند.
- اين مرد به خاطر شيوه خاص خود، به دفعات دادگاهی، و هر بار تبرئه شده است. او در حال حاضر باخوش بينی در انتظار شروع محاکمه جديدی است.
- در همه نقاط آلمان انجمن های برونو گرونينگ داير گشته اند. اعضاء اين انجمن ها، به اين مرد با احترام خاصی می نگرند، چرا که آن ها توسط او نه فقط شفا يافته اند، بلکه نائل به انتظام و تثبيت روحی نيز گشته اند.
مسؤلان روزنامۀ برگ نوين با اين افراد مصاحبه کرده، و با دقّت به تحقيق شفايابی ها پرداخته اند. ما در اين مورد با پزشکان و عُظمای علمی تبادُل نظر نموده، و همچنين با خود شخص برونو گرونينگ نيز به صحبت نشسته ايم، و او صميمانه حمايت خود را از برنامۀ ما ابلاغ نموده است.
بيست و هفتم نوامبر سال 1953، دهکده کوچک اوستنفلد، واقع در چهارده کيلومتری شرق شهر هوسوم. در تنها ميهمانخانه دهکده، حالت سنگين و غريبی حکمفرما بود. گوئی دل همه حُضار را که تنگ هم روی نيمکت ها و صندلی ها نشسته بودند، احساس غريبی می فشُرد. تعدادشان به صد الی صد و پنجاه نفر می رسيد.
آنها از اوستنفلد، از دهات همجوار، و از شهرهای رندسبورگ، شلِسويگ، هوسوم و کاپلن به دانجا آمده بودند. مردم در مدّت زمان کوتاهی، از وجود برونو گرونينگ در آن دهکده اطلاع يافته بودند. برونو گرونينگ آنجا بود، و خبر شفايابی های جديدی که به تازگی در نواحی ديگر بوقوع پيوسته بود، بگوش همه حاضرين رسيده بود. هر يک از آنان به اُمّيد و خواست مشخصی به دانجا روی آورده بود، يکی به خاطر کسب بهبودی برای خويش، وآن يکی بخاطر پدرش که مبتلأ به نقرس بود، و آن ديگری با کودکی بيماردر بغل، همه نا اميد و سرخورده از جواب پزشکان معالج، چشم انتظار "طبيب معجزه گر" بودند.
نور چراغ به زحمت قادر به روشن نمودن تمام فضای ميهمانخانه بود. در زير اين نور چهره های حاکی از ايمان و اعتقاد انسان هائی قابل رويت بود که در انتظار برونو گرونينگ بودند. و افراد ديگری نيز زير اين چراغ نشسته بودند، که بدون اعتقاد، و فقط از روی کنجکاوی در آنجا حضور يافته بودند. اين دسته انتظار بخصوصی نداشتند. آنها فقط می خواستند، در بين آن جمع باشند. و برای گپ های شب های طولانی زمستان، موضوع و خبرهای های تازه ای را به دست آورند، چرا که در آن دهات بنُدرت تحوّلی و اتفاقی رخ می دهد. صُحبت ها همه بر سر موضوع های مشخّصی دور می زد: وضع هوا، محصول، چهارپايان و بيماری. البته هر کسی می توانست به بيماری يی مبتلأ گردد. شايد برونو گرونينگ قادر بود، راهی را جهت خلاصی از آن نشان بدهد...
در ميهمانخانه جای سوزن انداختن نبود. طنين گفتگوها به سقف بر ميخورد، و هاله های دود را تکان داده و از هم می پاشيد. بعضی ها دست های خود را بهم می فشردند، و چنين می نمود که در دل به دعا مشغولند. گروهی بذله گوئی می کردند، تا به هيجان درونی شان کاهشی داده باشند. و تعدادی ديگر، مشغول تر و خشک کردن بستگان بيمار خود بودند.
امّا در رديف آخر سکوت برقرار بود. قبلاً مردی را که شديداً بيمار بود، به دانجا آورده بودند. درد چنان شديد و آزار دهنده بود که او حتّی قادر به نشستن نبود. بدين خاطر زير اندازی برای او پهن کرده بودند. همه اهالی او را می شناختند. او تيس پاش از کشاورزان نوربی بود. آن ها از سرنوشت غم انگيز او اطلاع داشتند. دردها گاهاً چنان شدّت می يافتند، که آقای پاش هـفته ها، قادر به ترک رختخواب خود نمی شد.
بناگاه سر و صداها قطع گرديد. برونو گرونينگ وارد سالن شده بود. او با قد يک متر و هفتاد، در حالی که به سرعت به جانب سکوی کم ارتفاعی در حرکت بود، بنظر کوچک می آمد. تنها سر ستَبر با موهای مجعّد، و چشم های درشت و پر درخشش او، نگاه ها را بسوی خود می کشيد.
زمانی که برونو گرونينگ شروع به صحبت نمود، گفتارش غير از آنی بود که افراد کنجکاو و ماجراجو تصور می نمودند. او گفتارش را با جُملۀ "دوستان عزيز من" شروع نمود. صدايش لطيف و آهنگين، و صحبتش عاری از هرگونه حالت تهيجی بود. او از شفاهای به وقوع پيوسته سخنی نراند، او از آن همه رخدادها ی اعجاب آور که توسط او رو نموده بود، صحبتی نکرد. او خود را به عنوان صاحب کرامت های مسيحائی معرفی نکرد، او خود را به عنوان ناجی دردمندان نستود. گرونينگ از ايمان سخن می گفت، از نيروی ايمان. او با بيانی ساده و همه فهم سخن می راند، به طوری که مَضمون آن برای همه قابل درک و هضم بود. صحبتش تصويری و تمثيلی بود، ولی تصويرها و تمثيل هائی را که ارائه ميداد، هرگز با رنگ های تند و رويدادهای خيره کننده همراه نبود.
قريب يک ساعت بود که برونو گرونينگ مشغول سخنرانی بود. هيچ کس به گذشت زمان نمی انديشيد، کسی به ساعت نگاه نمی کرد، کسی نبود که خود را مُخاطب احساس نکند. او بعد از ختم گفتار، به تک تک حضّار رو نموده و از احوالاتشان پُرسان شد: "شما چيزی احساس کرديد؟" بعضی آهسته، بعضی با مَکث، و بعضی ديگر با شادی "بلی" می گفتند. برخی زَر ورق های آلومينيومیِ گلوله شده را که قبلاً بين آنها پخش شده بود، مُحکم توی مُشت خود نگهداشته و از گرمای لطيفی که از آن ساتع می شد، خبر می دادند. تعدادی از حُضّار از لَرز، و يا دردهای تکان دهنده ای گزارش می دادند. و بعضی ديگر سر خود را بعلامت "نه" می جنباندند.
برخی از افراد می خواستند داستان رنجوری خود را بيان کنند. ولی مردی که پيراهن تيره رنگ به تن داشت، گوشش به آن گفته ها بدهکار نبود، و به هر تعريفی با صبر و شکيبائی گوش نمی داد. بعضی اوقات سخن مصاحب را به تندی قطع می نمود و می گفت: "من معالج بيماری ها نيستم! بيماری يعنی بی نظمی. رابطه خود را با خويشتن و با پروردگار عالميان نظام بخشيد، تا رحمت فرو آيد، و شفا حاصل گردد. بگذاريد از چيزهای خوب سخن بگوئيم. در جمع ما احساس خوشی بنمائيد!"
برونو گرونينگ به تک تک ميزها و صندلی ها سر زده، و سپس در حالی که می خواست که به محل اوليّه خود بازگردد صدائی از ته مجلس موجب توقُّف او شد. "آقای گرونينگ مثل اينکه شما يکنفر را فراموش نموده ايد!" اين صدا مُتعلِّق به رئيس دفتر و بخشدار منطقه اوشلاگ بود که اکنون بر پا ايستاده و با دست به تيس پاش که بر روی زمين دراز کشيده بود اشاره می کرد.
برونو گرونينگ به سوی بيمار رفته، خم شد و همان سئوالی را که از ديگران کرده بود از او نيز نمود: "شما در حين سُخنرانی چيزی احساس کرديد؟" آقای پاش که از شدّت درد، مجبور به دراز کشيدن شده بود، سرش را به علامتِ تأييد تکان داد. و مُتعاقب آن گفت: "آری، ناگهان احساس گرمای عجيبی در تنم پديد آمد. فقط پای چپم تا نصف سرد سرد بود. سپس دست راستم شروع به وول وول نمود."گرونينگ فقط سری تکان داد، و بدون اينکه دلداری و يا تذکُری داده و يا حرکت ديگری کرده باشد، بسرعت به آن طرف مجلس روانه شد.
در اين حين يکی از حُضّار با صدائی بلند گفت: " بيائيد جهت ابراز قدردانی از زحمات آقای گرونينگ، همگی از جای خود برخيزيم!" صدای جا بجا شدن ميز و صندلی ها بلند شد. اينجا بود که همه شاهد رُخداد غير قابل تصوّری گشتند. تيس پاش نيز از جای خود بلند شده بود. او مثل ديگر افرادِ سالم به پا خاست. در همان آن، انقباض از چهره اش زدوده شد. با هر دو دست فرد بغلی را که مُترصّد کمک بود، عقب زد. او می خواست شخصاً و بدون کمک فرد ثالثی سر پا بايستد. وموفّق هم شد، راحت، بدون تلاش و زحمت، و بدون احساس درد.
او راست ايستاده بود، شادان و خندان؛ با قيافه ای حاکی از پيروزی به چهرۀ دور و بری های خود می نگريست. سپس با قدم هائی استوار به سوی پيشخوان رفته، و باصدائی نسبتاً بلند، که طنين انزجار و امّيد و شادی را بهمراه داشت، از صاحب ميهمانخانه نوشابه ای طلب نمود.
نوربی، هيجدهم آوريل 1957
پيش روی من پوشه يی قرار دارد که مَملو از تشکُّرنامه های مردم به برونو گرونينگ است. اين پوشه جمعاً حاوی پنجاه و هشت فقره گزارش می باشد. نويسندگان اين گزارشات همگی بازيابی سلامتی خود را مديون برونو گرونينگ می دانند. اين افراد همگی از اهالی ناحيۀ کوچک اوستنفلد و دهات اطراف آن می باشند. اين گزارشات بين زمستان سال 1953، و بهار سال 1954، انجام پذيرفته است. اين نامه ها همه از سوی کشاورزان، خانم های خانه دار، رانندگان، استادکاران و کارگران ساختمانی، و ديگر پيشه وران به رشته تحرير در آمده است. اين پوشه همچنين حاوی شفايابی های شگفت آور خردسالان نيز می باشد.
عقلم نمی خواهد آنچه را که با چشم می خوانم، قبول نمايد. غير قابل تصور است؛ شفايافتگان بيماری های قبلی خود را می شمارند: صدمات قلبی، اختلال گردش خون، روماتيسم، واريس، زخم های مُزمن، سردرد، جوشزدگی پوست، گرفتگی عروق، التهاب مفاصل لگن خاصره، چرب گرفتگی، فلجی، سِفتی پوست، ديسک ستون فقرات، ناراحتی های صَفراوی، سلّ . طوماری از رنجوری های گوناگون که همه توسّط برونو گرونينگ برطرف شده اند.
در حين مُرور اسامی، چشمانم بر روی نام تيس پاش ثابت ماند، مردی که قريب سه سال پيش، بعد از سخنرانی برونو گرونينگ، ناگهان از جای خود برخاسته، و سالم گشته بود. در تشکرنامۀ وی چنين خواندم: "من از سال 1944، درست ده سال تمام، از دردهای عصبی و روماتيسمی يی که در دوران جنگ جهانی دوّم در شمال شرق آلمان دُچار آن گشته بودم، رنج می کشيدم. مساعی پزشکان مختلف و ساير درمانگران حاصل ديگری جز تخفيف دردها بهمراه نداشتند. در پائيز سال گذشته، دردها چنان شدت يافتند که من ديگر قادر به حرکت نبودم. تشخيص پزشک صدمه ديسک ستون فقرات، و التهاب عصب های سياتيک بود. بعد از چهار هفته در بستر، و بدون احساس کمترين بهبودی، تصميم گرفتم که در بيست و هفتم نوامبر به اوستنفلد بروم، جائی که آقای گرونينگ شخصاً حضور داشت. از آنجائی که من نه قادر به رفتن بودم و نه می توانستم بنشينم، لذا در آنجا، بر روی زيراندازی که بر روی زمين پهن کرده بودند دراز کشيدم. هنگام ورود آقای گرونينگ به مجلس، دردها در يک آن تخفيف يافتند. بعد از اتمام صحبت های آقای گرونينگ، من نيز بهمراه ديگر حُضّار که حدود دويست نفر بودند، به تنهائی از جای خود برخاسته و توانستم بدون کمک گيری از عصا، مجلس را ترک بنمايم. شفای من مُعجزه آسا بود، و من اکنون سالم گشته ام و دوباره مشغول کار و زندگيم می باشم. من از آقای گرونينگ صميمانه تشکُر می کنم، من بازيابی سلامتی خود را مديون الطاف صادقانه ايشان هستم. امضاء: تيس پاش، نوربی
اين شخص اَلآن در چه حال است؟ آيا شفای آنی که نصيب او گشته بود، شفای پايداری بوده است؟ آيا واقعآً صحّت يابی او مُعجزه آسا بوده، و يا اينکه رُخدادی گذرا بوده است که بنا به جوّ حاکم در آنجا و احساسات ايمانی يی که برونو گرونينگ شُعله ور کرده بود، اتفاق افتاده است، و بعد از آن ديدار، شايد دردها دوباره و شديدتر از قبل به سراغ او بازگشته اند؟
چند ساعت بعد من در اطاقِ نشيمن خانۀ دهقانی، روبروی او نشسته ام. او مردی ست ميان سال، شاداب و سرحال. او با دوچرخه و قطار تو راه بود. تازه از هوسوم برگشته است. او در آنجا به کلاس رانندگی می رود.
او با صداقت و سادگی شروع به تعريف می کند. او قبل از اينکه من در مورد پايداری صحّت او سئوالم را کرده باشم، سخنانش را با اين جُمله شروع می نمايد: "من از ته دل از آقای گرونينگ متشکرم. و از اينکه سالم گشته و با خُرسندی به کارهای خود می پردازم، از آقای گرونينگ سپاسگذارم و منّت دار ايشانم."
تيس پاش حقّ داشت که اظهار رضايت و خرسندی بنمايد. زيرا وقتی که از دوران بيماری خود تعريف نمود، تازه شدّتِ وخامتِ حال آن وقت های وی برايم روشن شد. او بعد از اوّلين حمله های بيماری در دوران جنگ، از هيچ اقدامی جهت بازيابی سلامتی خود فروگذاری نکرده بود. با وجود اين بر حدّت بيماری روماتيسم افزوده شده بود. بدين سبب به مرور دُچار خميدگی پشت نيز گشته بود. پزشکان تنها با تزريق دارو قادر به تسکين نسبی دردها می شده اند.
تيس پاش می گفت: "من ديگر راه نجاتی برای خود نمی ديدم. من ضربات سختی خورده بودم. زمانی که از وجود آقای گرونينگ آگاهی يافتم، احساسی به من دست داده و دانستم که او تنها کسی است که قادر به نجات من می باشد! زمانی که مرا تحت آن همه درد به اوستنفلد حمل می کردند، بدان نکته ايمان راسخ داشتم."
من از دهقان آفتاب سوختۀ پرحرارت و پُرکار پرسيدم: شما در اين فاصله به دکتر مراجعه کرده ايد؟ او شروع به خنده کرده و در جواب من می گويد: "واسه چی؟ من که کاملاً سالم و تندرست هستم!"
با وجود اين، مدّتی بعد، من از يکی از پزشکانی که تيس پاش مدّت ها تحت درمانش بود، ديدار بعمل آوردم. دکتر گفت: "آن چيزهائی که آقای پاش برايتان تعريف نموده است، همه واقعيّت دارد. او دچار بيماری های سختی بود، مِنجُمله مبتلأ به التهاب و تورم اعصاب شده بود. او جهت بازيابی سلامتی به مُحرّکی احتياج داشت. اين تحرّک را از قرار معلوم برونو گرونينگ به او داده است."
اکنون کُنجاوی من تحريک شده بود. آيا اين، يک امر استثنائی بود؟ من سُراغ کسان ديگری را نيز که از آنان در ليستِ موجود، جزو شفايافتگان اسم برده شده بود، گرفتم. و در اين راه با شگفتی های ديگری روبرو گشتم که در باره آنها در شماره هفته آينده تعريف خواهم نمود.